برای شما مونترالی‌ها كه به Orkut دسترسی داريد!...




گاهی نوشته‌هاتون رو توی Montreal Persians می‌خوانم و گاهی احساس می‌كنم، ديگر خواندن و نوشتن از هم قابل تشخيص نيست... گاهی خواندن يك مطلب هم جسارت می‌طلبه... بخصوص وقتی صبح به صبح بايد به اعماق تاريكی برگردی... عجيبه كه شب‌های من از روزهايم روشن‌تر است...

بنويسيد! بيشتر از هميشه...

گاهی وقتی نفس كم می‌ياد... اين احساس كه قبلا كسانی بودند كه نفس‌هاشون رو توی همين فضا حبس كردند، واسه سينه‌های تنگ ما...خيلی اميد بخشه

همين طور گاهی نگاه كردن به عقربه‌های ساعت ديواری كه از فرط ناتوانی قدرت حركت ندارند... ولی باز يك لنگه پا پيش می‌گذارند...

از حضرت مولانا:

من ز جان جان شكايت می‌كنم... من نيم شاكی، حكايت می‌كنم...


آزاد باشيد

از ايران

* مطلبی كه خوانديد از دوست بسيار خوبم بود كه از شنيدن حرف‌هايش سير نمی‌شوم و اكنون در ايران است. داشتيم درباره بسته شدن Orkut و Hi5 در ايران صحبت می‌كرديم.

1 نظرات:

Hamid Bahrami گفت...

به دوست نادیده ام، تنها می توانم بگویم که فکر روز و شب ما هم ایرانه. حتی اگه اینجا ساحل نجات باشد و آنجا دریای متلاطم، ما نمی آساییم و دوستان غریق.