"تمامی حقيقت‌های تثبيت شده مشکوکند"




چند هفته قبل به مناسبت شب ميلاد مسيح به اتفاق چند تا از دوستان ايرانيم خونه يكی از دوستامون بوديم كه متولد كشور پرو است و تحصيلاتش رو در هاييتی و مونترال انجام داده و طبيعتا به سه زبان زنده دنيا كاملا مسلط.

مدت‌ها قبل ازش دليلش رو پرسيدم كه چرا خونوادت مهاجرت كردند و اون هم شرايط فرهنگی بهتر و همچنين شرايط كاری بهتر برای پدرش و اينكه اصولا روحيات پدرش باعث اين كار شده رو می‌گفت. اين در ذهنم بود تا پدرش رو ملاقات كرديم ؛ مردی با موهای سپيد، قد حدود 160، قيافه كلاسيك آمريكای مركزی، بشاش از همون مدل‌ها كه تو داستان‌ها می‌خونديم، جهان‌ديده و در عين حال پر از سوال از ايران و خاورميانه. چيزی كه درين مرد برام بسيار جذاب بود، آزادگی و طرز فكر اون بود؛ می‌گفت خودش و همسرش مسيحی به دنيا اومدن و مسيحی بزرگ شدن و مسيحی موندن -هر چند كه خودش شخصا به كليسا نمی‌رفت- می‌گفت كه دو پسرش وابسته به هيچ كليسايی نيستند و بعد از تولد مسيحی نشدند (در مسيحيت هم چيزی هست مثل اذان خوندن در گوش بچه در دنيای اسلام كه رسما مسيحی ميكنه فرزندان رو). معتقد بود كه دين آرامش بخشه و لازمه زندگی اما نمی‌خواسته آزادی انتخاب رو از بچه‌هاش سلب كنه و اون‌ها خودشون با مطالعه به نتيجه برسن. من خودم رو فردی با پس‌زمينه مذهبی و درعين حال ليبرال می‌دونستم، اما وقتی به اين موضوع فكر می‌كنم می‌بينم كه شهامت اين كار رو ندارم كه در مورد فرزندان آينده‌ام اينقدر آزادانديش باشم كه اون مرد بود.

به اين فكر می‌كنم كه اگر به فرض مسلمون‌ها دينشون رو خودشون انتخاب می‌كردن وضع اونها اينطور بود كه عمليات انتحاری انجام بدن و عده‌ای بيگناه رو بكشن يا اگر يهودی‌ها خودشون دينشون رو انتخاب می‌كردن باز هم معتقد بودن كه سرزمين مقدس مال اونهاست حتی به زور. به اين فكر می‌كنم كه اگر دين ارثی نبود و همه از مرحله شك عبور كرده بودن، آيا اصحاب دين به اين صورت مدعی رسيدن به حقيقت بودن.

3 نظرات:

Hamid Bahrami گفت...

می گویند جایی که تعصب باشد، عقل غایب است. خوب که دقت کنیم می بینیم که آنچه تعصب و دگماتیزم نامیده می شود، دقیقاً آن دسته از اعمال و رفتاری را شامل می شود که یااعتقاد به آنها ارثی است (از پدر و مادر به فرزند منتقل می شود)
یا به واسطه تلقین و اجبار محیط در طول زمان به انسان بار شده است. جالب آنکه معمولاً انسان روی چیزی که به واسطه عقل و با زحمت و صرف وقت حصول کرده، تعصب ندارد.

Mohsen گفت...

مشكل ما پدر و مادرهامون هم نيستند. تاثير اونها در ما نسبت به جامعه‌ای كه توش زندگی می‌كنيم واقعا ناچيزه. مشكل ما القائاتی كه از اولين روزهای زندگی به ما می‌شه؛ از اولين لحظه‌ی زندگی توی گوشمون می‌خونند كه بهترين امت دنيا هستيم و بقيه دشمن و مشركند. تو اين وسط اگه يك درصد هم اين حرف‌ها باورشون بشه نتيجه‌اش همين عمليات انتحاری و تعصبات بيجا می‌شه. اين كاملا امكان‌پذيره كه آدم از راه تفكر به اعتقادات مذهبی برسه ولی در عمل عكسش واقعا بايد شك كرد.

بهزاد گفت...

به نظرم توجه به كسانی كه پس از تحقيق دينشان را تغيير می‌دهند، هم جالب است. تازه‌مسلمان‌های كانادايی، مثال خوبی هستند. آنها با وجود مشكلاتی كه از نظر خانوادگی برايشان پيش می‌آيد، دينشان را تغيير داده‌اند و حتما درباره آن خوب فكر كرده‌اند و دليل قانع‌كننده‌ای داشته‌اند. معمولا اين افراد خيلی معتقدتر از بسياری مسلمان‌های شناسنامه‌ای هستند.