زندگی و تحصیل در کانادا: از دید یک دانشجوی ایرانی


¦ 96 نظرات



چکیده
این نوشته روایت یک دانشجوی ایرانی از تجربه زندگی و تحصیل در کانادا است. هر ساله تعداد زیادی از ایرانیان برای ادامه‌ی تحصیل راهی کشورهای دیگر می‌شوند. بسیاری از آنان زندگی جدید را متفاوت از آن چه می‌پنداشتند می‌یابند. اما معمولا ارتباط خوبی بین کسانی که رفته‌اند با آنان که می‌خواهند بروند برقرار نیست. هدف نگارنده برداشتن گامی در برقراری این ارتباط است. اگر چه تصمیم‌گیری درباره‌ی ادامه‌ی تحصیل یا مهاجرت به خارج از کشور امری کاملا شخصی است و نمی‌توان برای همه یک نسخه پیچید، اما در اینجا تلاش بر این است که تا حد امکان اطلاعاتی فراهم شود که شخص را در رسیدن به یک تصمیم درست کمک کند.
مقدمه
مشکلات روزمره‌ی زندگی در ایران بسیاری را به گمان این که این مشکلات، خاص ایرانیان است و بس، از آینده‌ی زندگی در ایران ناامید می‌کند و آنها را به تلاش برای رسیدن به رویای یک زندگی خوب در خارج از کشور وادار می‌کند. غافل از این که مهاجرت نوشدارویی نیست که درمان همه‌ی دردها باشد. برای این که گرفتار نظرات افراطی رایج درباره‌ی ماندن و رفتن نشویم، باید تا جایی که می‌شود اطلاعات بیشتری درباره‌ی کشور مقصد بدست آوریم. قضاوت و تصمیم‌گیری درست درباره‌ی مهاجرت بر خلاف بهانه‌گیری برای رفتن کار ساده‌ای نیست. در اینجا بر این هستم تا داستان آمدن به کانادا را آن طور که دیده و شنیده‌ام بنویسم. شاید که این دیده‌ها و شنیده‌ها برای کسی مفید واقع شود. این نوشته یک روایت کاملا شخصی است و قضاوت درباره‌ی آن برعهده‌ی خواننده است.
من در سال ۱۳۷۱ از دبیرستان شهید رجایی کرج دیپلم گرفتم. در آن سال در کنکور سراسری شرکت کردم و در رشته‌ی مهندسی برق گرایش کنترل در دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شدم. سال ۱۳۷۵ برای دوره‌ی کارشناسی ارشد به دانشگاه صنعتی امیرکبیر رفتم. پس از فارغ‌التحصیلی از این دوره، چون فکر می‌کردم برای شروع دوره‌ی دکترا نیاز به آگاهی و تجربه‌ی کاری بیشتری دارم، عازم خدمت سربازی شدم. به دلیل موضوع پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشدم که عیب‌یابی در سیستم ترمز ضدقفل (ABS) بود، توانستم برای گذراندن دوره‌ی سربازی در مرکز تحقیقات ایران خودرو امریه بگیرم. قرار بود پس از گذراندن دو ماه آموزش نظامی به مرکز تحقیقات بروم. اما به دلیل تغییر قوانین و عطف به ماسبق شدن آنها سرانجام پس از هفت ماه خدمت در ارتش به مرکز تحقیقات رفتم و در واحد دینامیک خودرو بر روی پروژه‌ی ترمز ضدقفل سمند مشغول کار شدم. تنها کسی بودم که در واحد دینامیک خودرو مهندسی برق خوانده بودم. همکاری با مهندس‌های مکانیک و علاقه‌ی من به کاربرد سیستم‌های کنترلی در خودرو باعث شد تصمیم بگیرم در رشته‌ی مهندسی مکانیک ادامهی تحصیل دهم. سال اولی که اقدام کردم از دانشگاه میشیگان در رشته‌ی مهندسی خودرو پذیرش گرفتم. اما موفق نشدم کمک مالی بگیرم. بیشتر کسانی که پذیرفته شده بودند از فورد، جی ام و هیوندای بودند که این شرکت‌ها هزینه‌ی تحصیل آنها را می‌پرداختند. شاید من هم اگر از ایران‌خودرو خواسته بودم، هزینه‌ی تحصیلم را قبول می‌کرد :) نکته‌ی دیگر نامعلوم بودن وضعیت ویزای آمریکا بود. کسانی بودند که هفت بار به کشورهای مختلف رفته بودند و موفق به گرفتن ویزا نشده بودند. به همین دلیل سال بعد کانادا را هم در نظر گرفتم.
اصرار داشتم که در زمینه‌ی مورد علاقه‌ام، کاربرد کنترل در سیستم‌های دینامیکی خودرو، کار کنم. تنها دانشگاه کانادایی که یک مرکز تحقیقات مربوط به این زمینه داشت، کنکوردیا بود.برای پاییز ۲۰۰۳ از دانشکده‌های برق و مکانیک پذیرش گرفتم و سرانجام دانشکده‌ی مکانیک را انتخاب کردم. تصور من از یک دانشگاه در آمریکای شمالی بر اساس فیلم‌های آمریکایی مثل "یک ذهن زیبا" ساخته شده بود. زمانی که رسیدم، دیدم بر خلاف تصورم دانشگاه دو پردیس داشت و پردیسی که ما از آن استفاده می‌کردیم، محوطه‌ی چمن نداشت. تنها دو ساختمان اصلی بود که در دو طرف یک خیابان اصلی شهر بودند. بسیاری از کلاس‌ها در ساختمان‌های دیگر پخش شده بودند. باید از میان فروشگاه‌های مختلف و کافه‌ها راه کلاس را پیدا می‌کردی.
همان روزهای اول، وقتی با استادم درباره‌ی تجربه‌های کاریم در ایران صحبت کردم، گفت در دانشکده یک دستگاه آموزشی ABS داریم، اما کسی از آن سر در نمی‌آورد. خوب است که آن را ببینی. با یکی از دو استاد دینامیک خودرو در دانشکده قرار گذاشتیم. استادی که اسمش را نمی‌برم، دستیارش، استادم و من رفتیم که دستگاه را ببینیم. دستگاهشان همانی بود که نمونه‌اش را می‌خواستیم در ایران خودرو بسازیم. اطلاعات مختصری از نمونه‌ی آمریکایی‌اش داشتم. مشکلشان این بود که سازنده‌ی آلمانی اطلاعات کافی در اختیارشان نگذاشته بود و حاضر هم نبود کسی را بفرستد تا کار کردن با دستگاه را به آنها یاد بدهد. برایشان بخش‌های مختلف دستگاه را توضیح دادم. بعد از آن سوال‌هایی کردند که ای کاش نمی‌کردند. همان جا بود که فهمیدم ظاهرا برای کار در زمینه‌ی دینامیک خودرو جای درستی را انتخاب نکرده‌ام.
ایران که بودم نامه‌ای دریافت کردم که نشان می‌داد که به عنوان دستیار تحقیق هر دو هفته یک بار حقوق دریافت می‌کنم. زمانی که آمدم با تفکر ایرانی به نظرم رسید که زشت است که درباره‌ی پول صحبت کنم. بعد از مدتی که دیدم خبری نشد، جریان را به استادم گفتم. گفت « باید یک قرارداد امضا کنی. آن دوستت زودتر شکایت کرد. الان کارش جلوتر است! ». دردسرتان ندهم. به دلیل تاخیرهای اداری دو ماه طول کشید تا من حقوقم را گرفتم. دو ماهی که هر روز حساب می‌کردم با پولی که دارم تا چند وقت دیگر می‌توانم در کانادا بمانم.
همه‌ی اینها دست به دست هم داد تا فکر عوض کردن دانشگاه به سرم بزند. هر چه گشتم کمتر یافتم. آنجا بود که فهمیدم کمتر دانشگاهی در کانادا هست که به اندازه‌ی دانشگاه‌های خوب ایران استاد فارغ‌التحصیل استنفورد، MIT، برکلی و مانند اینها داشته باشد. در انتها تصمیمم این شد که فکر رفتن را از سرم بیرون کنم و همین جا کار را ادامه دهم. اکنون نزدیک به سه سال است که در دانشگاه کنکوردیا مشغول به تحصیل هستم.
هدفم از این مقدمه‌ی طولانی، این بود که بگویم حتی اگر بدانید که چه می‌خواهید و آن را بدست آورید، ممکن است همانی نباشد که دنبالش بودید. در ادامه به اهمیت هدف‌گذاری و تصمیم‌گیری درست خواهم پرداخت. پس از آن با فرض آن که تصمیم بر گرفتن گرفته‌اید، نکاتی را درباره‌ی برنامه‌ریزی برای پذیرش گرفتن و آمدن به کانادا خواهم گفت. مزایا و مشکلات تحصیل در کانادا عنوان بحث بعدی است. پس از این موارد، درباره‌ی زندگی در کانادا خواهم نوشت. سرانجام درباره‌ی پرسش مهمی که پیش روی دانشجویان است، خواهم نوشت: ماندن در کانادا یا بازگشت به ایران.
هدف‌گذاری و تصمیم‌گیری
مهمترین چیزی که کمک می‌کند مشکلات زندگی در کانادا را تحمل کنید، هدفی است که برای آن به اینجا آمده‌اید. همین باعث می‌شود که این هدف اهمیت ویژه‌ای پیدا کند. زندگی سختی خواهید داشت اگر روزی متوجه شوید که به دنبال یک هدف واهی خانواده، کار و زندگی خود را در ایران رها کرده‌اید. موارد زیر برخی از هدف‌هایی است که یک فرد ممکن است در زندگی داشته باشد و به خاطر آنها به کانادا بیاید.
  • زندگی راحت و بی‌تنش
  • رفاه مالی
  • دانش‌اندوزی
  • تفریح کردن
  • خودسازی و تجربه کردن یک زندگی مستقل
  • آشنایی با مردمانی از فرهنگ‌های متفاوت
پس از هدف‌گذاری نوبت تصمیم‌گیری است. برای تصمیم‌گیری باید تا حد امکان از منابع معتبر و مختلف، اطلاعات جمع‌آوری کرد. مسائل شخصی، خانوادگی و اجتماعی عوامل بسیار مؤثری در نتیجه‌ی تصمیم‌گیری هستند. باید راه‌های مختلف و مزایا و مشکلات هر یک را بررسی کرد و سرانجام بهترین راه ممکن را انتخاب کرد. بدیهی است که بهترین راه برای افراد مختلف بر اساس شرایط آنها متفاوت خواهد بود. مهم این است که بر اساس شرایط خود تصمیم بگیریم و گرفتار کلیشه‌ها و قضاوت‌های بی‌پایه نشویم.
برنامه‌ریزی
اگر با درنظر گرفتن تمام جوانب تصمیم به ادامه‌ی تحصیل در خارج گرفتید، گام بعدی برنامه‌ریزی برای گرفتن پذیرش است. به نظرم مهمترین نکته این است که بدانید که چه می‌خواهید. به عبارت دیگر یک هدف مشخص تحصیلی و حرفه‌ای داشته باشید. پس از آن باید برای استاد و دانشگاه مناسب جستجو کرد. برقراری تعادل بین کیفیت دانشگاه و اعتبار استاد کار ساده‌ای نیست. ممکن است در دانشگاه‌های معتبر نتوانید استاد مورد نظر خود را پیدا کنید. فکر می‌کنم بویژه در دوره‌ی دکترا، زمینه‌ی کاری و اعتبار استاد اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. سن و تجربه‌ی استاد هم عامل مهمی است. خوبی استادان جوان این است که وقت دارند و باانگیزه هستند. اما ممکن است چیز زیادی بلد نباشند. از طرف دیگر استادهای پرتجربه ممکن است گرفتار کارهای زیادی باشند و نتوانند برای دانشجو به مقدار لازم وقت بگذارند.
دوستی دارم که می‌گفت « پذیرش گرفتن بسیار ساده است. فقط کافی است در زمان مناسب به آدم مناسب نامه بفرستی :) ». درباره زمان مناسب باید گفت که ممکن است استاد بسیار خوبی در دانشگاه خوبی پیدا کنید. اما در آن زمان، استاد مورد نظر اعتبار لازم برای انجام کار تحقیقاتی را نداشته باشد. به همین دلیل آن استاد با وجود علاقه‌ی شخصی نمی‌تواند شما را به عنوان دانشجو بپذیرد. پذیرش گرفتن از کنکور سراسری با همه‌ی اشکالاتش خیلی بی‌حساب وکتاب‌تر است. چه بسیارند کسانی که با کارنامه‌ی تحصیلی بسیار خوب موفق به گرفتن پذیرش از یک دانشگاه معمولی نشده‌اند و کسانی که با نمره‌های کمتر و تجربه‌ی کمتر توانسته‌اند به دانشگاه‌های خوب راه پیدا کنند. بنابراین برخلاف تبلیغات موجود درباره‌ی فرار مغزها، هر کسی که فرار می‌کند مغز نیست :)
با نامه‌نگاری با افراد مناسب، می‌توانید دانشگاه‌هایی را که احتمال پذیرش در آنها بیشتر است شناسایی کنید. دیگر لازم نیست پول و وقت خود را برای دانشگاه‌هایی که جواب امیدوارکننده‌ای از آنها نگرفته‌اید هدر دهید. مگر این که به دلیلی حتما به آن دانشگاه علاقه داشته باشید. در آن صورت حتی اگر استاد مورد نظر به شما جواب نداد، مدارک لازم را به آن دانشگاه بفرستید. چون ممکن است آن استاد نامه‌ی شما را در زمان مناسبی دریافت نکرده باشد یا به دلیل گرفتاری به شما پاسخ نداده است. اما زمانی که به طور رسمی اقدام کنید، با دیدن سوابق و کارهای شما نظرش جلب شود. برای گرفتن پاسخ سوالاتی از قبیل چگونگی پر کردن فرم‌ها، نامه‌نگاری با استاد، نوشتن سوابق تحصیلی و کاری می‌توانید به گروه اینترنتی IranCanada2003 مراجعه کنید. این گروه در سال ۲۰۰۳ با هفت، هشت نفر تشکیل شد و امروز بیش از ۱۳۰۰ نفر عضو دارد. هدف از تشکیل این گروه نه تسهیل روند فرار مغزها بلکه اطلاع‌رسانی برای کمک به افراد در تصمیم‌گیری بود.
پس از دریافت نتایج، در صورتی که بیش از یک انتخاب داشته باشید، باید آنها را از دیدهای مختلف با هم مقایسه کنید. اینجا هم اعتبار استاد و دانشگاه از عوامل تعیین‌کننده است که پیش از این به آن اشاره شد. همچنین هزینه‌های تحصیل و کمک‌های مالی را هم باید در نظر گرفت. یکی از مواردی که کمتر اهمیت آن در نظر گرفته می‌شود، شرایط شهر محل زندگی است. شهرهای کانادا به غیر از تورنتو، ونکوور و مونترال، شهرهای نسبتا کوچکی هستند. برای کسانی که در ایران در شهرهای بزرگی مثل تهران زندگی کرده‌اند، زندگی در شهرهای کوچک کانادا ساده نیست بویژه اگر تنها باشند. تصور کنید شهری را که شلوغ‌ترین ساعات رفت و آمد آن زمان تعطیل شدن کلاس‌های دانشگاه است. میانگین سنی شهروندان بالا است و پس از مدت کوتاهی همه جای شهر برایتان تکراری می‌شود. بنابراین در شرایط مساوی از نظر اعتبار استاد و دانشگاه و کمک‌های مالی، می‌توانید شهرها را مقایسه کنید.
تحصیل در کانادا
رفتن به یک کشور دیگر برای ادامه‌ی تحصیل باعث ایجاد تغییرات بزرگی در زندگی فرد می‌شود که می‌توانند خوب یا بد باشند. در این بخش به مزایا و مشکلات تحصیل در کانادا می‌پردازیم.
مزایا
آشنایی با یک محیط جدید و متفاوت تجربه‌ی ارزشمندی است که در زمان درس خواندن در یک کشور خارجی بدست می‌آید. زندگی کردن با مردمانی متفاوت و درس خواندن در یک سیستم آموزشی جدید، امکان بهتر دیدن خوبی‌ها و بدی‌های هر دو فرهنگ و هر دو سیستم آموزشی را فراهم می‌کند. بویژه که تفاوتهای ایران و کانادا بسیار بیشتر از تفاوت کانادا با کشورهای غربی است. کسی که از اروپا به کانادا می‌آید، تغییراتی که می‌بیند به مراتب کمتر از آن چیزی است که ما ایرانی‌ها می‌بینیم. موارد روزمره‌ای مانند سیستم بانکی، کارت‌های اعتباری و سیستم اداری کانادا برای ما تازگی دارد. اما زمانی که شخص با این سیستم‌ها و قوانین آشنا شد، رفتن به یک کشور غربی دیگر مانند آمریکا یا کشورهای اروپایی و خو گرفتن به سیستم آنها برایش بسیار راحت‌تر خواهد بود.
تحصیل در کانادا برای کسانی که در ایران وابسته به خانواده بوده‌اند، فرصت تجربه کردن یک زندگی مستقل را فراهم می‌کند. شخص پس از مدتی زندگی در کانادا به این نتیجه می‌رسد که خانواده‌اش در ایران چه کارهایی برای او انجام می‌داده‌اند که او حتی به آنها فکر نمی‌کرد. در کانادا مسؤولیت تمام کارها از امضا کردن قرارداد کار تا اجاره‌نامه‌ی خانه تا مدارک تحصیل و اقامت شما در کانادا به عهده‌ی خود شما است. اگر مدارک خود را به موقع تمدید نکنید احتمال اخراج شما از کانادا وجود دارد.
کمک‌های مالی و جایزه‌هایی که برای دانشجویان وجود دارد، از جمله دیگر نکات مثبت تحصیل در کانادا است. تعداد این جایزه‌ها به حدی نیست که همه از آن برخوردار شوند. ولی آنهایی که موفق می‌شوند از استاد، دانشگاه یا دولت کانادا کمک مالی دریافت کنند، می‌توانند تمرکز بیشتری روی درس و تحصیل داشته باشند.
استفاده‌ی عملی از یک زبان یا بیشتر هم از مزایای تحصیل در کانادا است. زمانی که در ایران بودم، زبان انگلیسی برای من زبان کتاب و کامپیوتر بود. گمان نمی‌کردم روزی بخواهم با این زبان با دوستم صحبت کنم یا درباره‌ی مسائل زندگی صحبت کنم. همان طور که می‌دانید مونترال در ایالت کبک واقع شده است و زبان اول در کبک فرانسوی است. به همین دلیل در کبک امکان یادگیری و استفاده از دو زبان انگلیسی و فرانسوی بسیار فراهم است. البته اگر بتوانید از دوستان هموطن و فارسی زبان دل بکنید :)
دوران تحصیل در دوره‌ی دکترا در کانادا به طور متوسط کوتاه‌تر از ایران است. یادم هست اولین دانشجوهای دکترای مهندسی که در ایران فارغ‌التحصیل می‌شدند، شش تا هفت سال درس خوانده بودند. در حالی که در کانادا دوره‌ی دکترا معمولا چهار سال می‌کشد. علاوه بر این به دلیل امکان حضور در کنفرانس‌های بین‌المللی می‌توانید بهترین پژوهشگران زمینه‌ی خود را از نزدیک ببینید و با آنها ارتباط داشته باشید. مقایسه‌ی امکانات پژوهشی در ایران و کانادا هم بستگی به موضوع تحقیق دارد. اما به طور کلی درباره‌ی رشته‌های مهندسی می‌توان گفت که دسترسی به کتاب‌ها و منابع در کانادا راحت‌تر است.
امکان رفت و آمد به ایران از نکات خوب تحصیل در کانادا است. اگر چه اخیرا برای دانشجویانی که در میان تحصیل به ایران می‌روند و ازدواج می‌کنند، مشکلاتی به وجود آورده‌اند و به خیلی از آنها اجازه نمی‌دهند که همسر خود را به کانادا بیاورند، اما هنوز ویزای بازگشت خود دانشجویان مورد تهدید قرار نگرفته است. بسیاری از دانشجویانی که در آمریکا تحصیل می‌کنند، ترجیح می‌دهند تا پایان تحصیل به ایران بازنگردند چون تضمینی وجود ندارد که بتوانند ویزای بازگشت را دریافت کنند.
برای کسانی که می‌خواهند در کانادا بمانند، دوران تحصیل فرصتی فراهم می‌کند که با زندگی در کانادا آشنا شوند، بازار کار آن را بشناسند و برای مهاجرت به کانادا اقدام کنند. در واقع این فرصت وجود دارد که شخص شرایط زندگی در کانادا را بیازماید و در صورتی که مناسب حالش نبود پس از پایان تحصیل به ایران بازگردد. در حالی که تصمیم‌گیری برای بازگشت به ایران برای مهاجران کار مشکل‌تری است. اگر چه برخی از آنها هم زمانی که شهروند کانادا شدند، برمی‌گردند!
تحصیل در خارج از کشور این فرصت را فراهم می‌کند که فرد، ایران را از بیرون و کشور مقصد را از درون ببیند. دیدن ایران از بیرون به انسان کمک می‌کند که کشور و جامعه‌ی خود را بدون گرفتار شدن در پیش‌داوری‌ها و بدبینی‌های رایج در ایران و از دید ناظر بیرونی ارزیابی کند. آن وقت است که قدر چیزهایی را که در ایران داشته خیلی بهتر می‌داند. مفهوم هویت ایرانی و غنی بودن فرهنگ ایرانی در مقایسه با ملت‌ها و فرهنگهای دیگر برایش روشن‌تر می‌شود. از طرفی زندگی در کشوری مانند کانادا دیدگاه انسان را نسبت به زندگی در کشورهای پیشرفته متعادل‌تر می‌کند و بسیاری از رویاپردازی‌ها را پایان می‌دهد.
مشکلات
ملموس‌ترین مشکلی که شاید با آن روبرو شوید، کمبود مالی است. در کانادا دیگر خبری از حمایت مستقیم خانواده نیست. منابع درآمد شما به دلیل آشنایی کمتر با محیط کار و مشغله‌های درسی کمتر است. به همین دلیل اگر کمک‌های مالی استاد برای مخارج زندگی کافی نیست، برای تامین باقیمانده‌ی آن یا صرفه‌جویی یک برنامه‌ریزی مالی دقیق لازم دارید. همچنین اگر به امید گرفتن کمک‌ مالی از ترم دوم، پذیرش بدون پول را قبول می‌کنید، باید آماده باشید تا اگر از ترم دوم و بعد از آن خبری از کمک مالی نشد، منابع مالی لازم را فراهم کنید یا وضعیت خود را عوض کنید. با استاد دیگری کار کنید یا دانشگاه را عوض کنید.
پیش از ورود به دوره‌ی دکترا فکر می‌کردم دکترا مشابه فوق لیسانس است. فقط کمی طولانی‌تر است. اما مشکلات تحقیق در دوره‌ی دکترا بسیار جدی‌تر است. چون انتظار بسیار بیشتری از یک دانشجوی دکترا هست که حرف جدیدی بزند. تحقیق کردن یعنی تلاش برای پیدا کردن پاسخ مساله‌ای که کسی راه حل آن را نمی‌داند. در بیشتر موارد حتی روش مناسب برای حل مساله ناشناخته است. بسیار پیش می‌آید که یک محقق پس از سه سال کار متوجه می‌شود که راه اشتباهی را برای حل مساله در پیش گرفته بوده است. چند وقت پیش که در تحقیق به بن‌بست خورده بودم، به کارگاهی رفتم که برای کمک به دانشجویان در حل مشکلات تحقیقاتی تشکیل شده بود. آنجا از ما خواستند که مشکلاتمان را با نمایش به دیگران نشان دهیم. کاری که من کردم این بود که وانمود کردم که دیواری جلوی من است و گفتم هدف من رد شدن از این دیوار است. ابتدا تصور می‌کردم به قدری قوی هستم که خود را به دیوار می‌کوبم، آن را خراب می‌کنم و از آن عبور می‌کنم. آن قدر که فکر می‌کردم قوی نبودم. بعد تلاش کردم از روی دیوار بپرم. باز هم نشد. پس از آن شروع کردم به بالا رفتن از دیوار. در همین زمان کسی می‌رسد و می‌گوید: آیا من می‌توانم به آن طرف دیوار بروم؟ با لبخند تمسخرآمیزی می‌گویم: اگر می‌توانی. آن شخص دستگیره‌ای را می‌چرخاند، در را باز می‌کند و از دیوار می‌گذرد :) بسیار ممکن است که راه اشتباهی را برای حل مساله انتخاب کنید و مدتها طول بکشد تا متوجه اشتباه خود بشوید. گاهی همین اشتباهات باعث طولانی‌تر شدن دوره‌ی دکترا می‌شود که خود به قدر کافی طولانی هست.
بسیار پیش می‌آید که آدم خودش را با دوستانی که در ایران هستند مقایسه می‌کند. دوستی دارم که می‌گفت کسی که خودش در شرکتی در ایران استخدامش کرده بود، الان شرکتی تاسیس کرده است و تجارت موفقی را می‌گرداند. اما دوستم هنوز منتظر پایان دوره فوق لیسانس است و آینده کاری‌اش نامشخص است. در مجله‌ی Institute از انتشارات IEEE می‌خواندم که نوشته بود اگر برای درآمد بیشتر یا پیدا کردن شغل بهتر دکترا می‌خوانید، بیشتر فکر کنید. چون اگر هدفتان درآمد بیشتر باشد، باید در نظر بگیرید که برای گرفتن دکترا به مدت چهار سال یا بیشتر از بازار کار دور هستید و اگر درآمدی داشته باشید، هزینه‌ی زندگی و تحصیل می‌شود. سال‌ها طول خواهد کشید تا این عقب‌ماندگی را نسبت به کسی که فوق لیسانس دارد اما مدت زمان بیشتری کار کرده است، جبران کنید. اگر شغل بهتری می‌خواهید به این نکته توجه کنید که تعداد موقعیت‌های شغلی برای کسی که دکترا دارد کمتر است. برای کسی که دکترا دارد پیدا کردن کار مناسب مشکلتر از کسی است لیسانس و فوق لیسانس دارد.
تنهایی از مواردی است که تا تجربه‌اش نکنید به اهمیت و تاثیرش پی نمی‌برید. زمانی که انسان در ایران در میان خانواده و دوستان است مانند ماهی که در آب است، قدر محیط زندگی را نمی‌داند و نمی‌تواند آن را بدرستی توصیف کند. اما زمانی که انسان از خانواده و دوستان دور شد، می‌فهمد که چه نعمتی را از دست داده است. تنهایی به تدریج باعث دلتنگی می‌شود. همه‌ی مشکلاتی که گفته شد، کم‌کم توان انسان را می‌کاهد و به یک خستگی مزمن تبدیل می‌شود. آن وقت است که دیگر رمقی برای کار و تحقیق نمی‌ماند.
زندگی در کانادا
زندگی در جامعه‌ی کانادایی از جنبه‌های مختلف قابل بررسی است. بارزترین ویژگی کانادا چندفرهنگی بودن آن است. به خصوص در شهرهای بزرگ این مساله به روشنی دیده می‌شود. در کانادا کسانی را می‌بینید که حتی نام کشورشان را هم نشنیده‌اید. مثلا من دانشجویی از کشور Mauritius می‌شناسم که پدر و مادرش چینی هستند و خودش در مونترال بزرگ شده است. اینجا به همان راحتی که در ایران دو نفر از دو شهر مختلف با هم ازدواج می‌کنند، دو نفر از دو کشور کاملا متفاوت با هم ازدواج می‌کنند. دوستی دارم که پدر و مادرش از جزایر کارائیب هستند و همسرش از پدر هندی و مادر کانادایی یا دوست دیگری دارم که پدرش کبکی و مادرش ژاپنی است. این دوستم با پدرش فرانسوی، با مادرش ژاپنی و با خواهر و برادرش انگلیسی صحبت می‌کند! همین چندفرهنگی بودن جامعه، جذب شدن در جامعه‌ی کانادایی را برای مهاجران آسان‌تر کرده است. از طرف دیگر قوانین مهاجرت به کانادا نسبت به آمریکا و کشورهای اروپایی ساده‌تر است. همین مساله جذابیت کانادا را بسیار بیشتر کرده است.
ایرانی‌های ساکن کانادا هم جامعه‌ی متنوعی هستند. در سالهای پیش ایرانیانی را می‌بینید که به دلیل انقلاب یا جنگ از ایران فرار کرده‌اند. بسیاری از اینها معمولا در همان بیست سال پیش ایران متوقف شده‌اند. آنچه که می‌توانند از ایران بد می‌گویند و آنچه می‌توانند درباره‌ی مزایای آمدن به کانادا اغراق می‌کنند. طبیعی هم هست. چون باید ماندن خود در کانادا را اختیاری جلوه دهند و توجیه کنند. البته کسانی هم هستند که ارتباط خود را با ایران حفظ کرده‌اند و تنها به دلیل بچه‌هایشان مانده‌اند. چون بچه‌ها در کانادا بزرگ شده‌اند و تمایلی برای رفتن به ایران ندارند. هر چه به سالهای اخیر نزدیک می‌شویم، تعداد کسانی که دانشجویی آمده‌اند یا راه بازگشت به ایران برایشان باز است، بیشتر می‌شود. به نظرم این دسته با دید منصفانه‌تری می‌توانند درباره‌ی ایران و کانادا قضاوت کنند.
ترکیب بازار کار کانادا با ایران متفاوت است. در کانادا سه چهارم نیروی کار در بخش خدمات کار می‌کند. اکثر مونترالی‌هایی که می‌شناسم حسابدار، کارمند هتل، منشی، کارمند خدمات پس از فروش و مانند اینها هستند. کار کردن در فروشگاه‌ها و رستوران‌ها امری بسیار عادی است و نوجوان‌های زیادی با هدف کسب درآمد و استقلال مالی از پدر و مادر در این جاها مشغول کار می‌شوند. نسبت حقوق شغل‌های مختلف با وضعیت ایران متفاوت است. مثلا کسی که زباله‌ها را داخل ماشین شهرداری می‌ریزد، سالی پنجاه هزار دلار حقوق می‌گیرد. دوستانی که با مدرک فوق لیسانس کار مهندسی پیدا می‌کنند، معمولا با سالی حدود چهل تا پنجاه هزار دلار شروع می‌کنند. به همین دلیل از آن احترام و کلاسی که مهندس‌ها در ایران دارند، در کانادا کمتر اثری هست. تا جایی که من فهمیدم خیلی‌ها به مهندس‌ها به چشم کسانی که فقط پشت کامپیوتر می‌نشینند و ارتباطات اجتماعی چندانی ندارند نگاه می‌کنند. به دلیل زحمت زیاد و حقوق معمولی رشته‌های مهندسی از کانادایی‌ها کمتر کسی به آن رغبت دارد. امنیت شغلی مهندس‌ها هم بستگی کامل به اوضاع اقتصادی دارد. در صورتی که اوضاع مالی شرکت‌ها خراب شود، یکی از اولین کارهایی که می‌کنند، تعدیل نیرو است. به همین دلیل خیلی راحت ممکن است که یک دکترای الکترونیک بدون اطلاع قبلی اخراج شود. در نشریه‌ی دانشجویی قاصدک می‌توانید داستان بیکار شدن یک دکترای الکترونیک را بخوانید. زمانی هم که شخص بیکار شد تا پیدا کردن کار بعدی باید بتواند هزینه‌های زندگی و قسط خانه و ماشین را تامین کند. به همین دلیل ممکن است مجبور شوید در رستوران، کارواش و جاهای مشابه کار کنید که تجربه‌ی بدی هم نیست.
اوضاع اقتصادی بر رونق رشته‌های دانشگاهی و زمینه‌های تحقیقاتی هم تاثیر مستقیم دارد. به همین دلیل میزان اعتبار مالی کارهای تحقیقاتی با سیاست دولت و قیمت نفت و طلا بالا و پایین می‌رود. در این شرایط انسان کمتر اثری از قداست و احترام ذاتی کار علمی می‌بیند. در واقع یک محقق هم کسی است که در ازای دریافت پول کار می‌کند. با دیدن این وضع فکر می‌کنم زمانی که به ایران برگردم، دیگر تعهدی به رشته‌ای که در آن درس خوانده‌ام نخواهم داشت. البته پیش از آمدن هم تصمیمم این بود که اگر پذیرش نگرفتم، در رقابت با «اکبر جوجه»، «بهزاد جوجه» را تاسیس کنم :)
پیشتر فکر می‌کردم اینجا حقوق‌ها خیلی بالاتر از این حرف‌ها است. اما از وقتی که فهمیدم حقوق سالانه‌ی صد هزار دلار برای یک استاد دانشگاه تنها در سالهای پایانی خدمت امکان‌پذیر است کلی تعجب کردم. از طرفی وقتی شنیدم که یک دربان هتل هم با انعامی که دریافت می‌کند در سالهای پایانی کارش همین مقدار درآمد دارد، شاخ درآوردم! افراد زیادی با حقوق سالی چهل هزار دلار کار می‌کنند. نگویید که این بیشتر از ماهی دو میلیون تومان می‌شود. چون مقایسه‌ی درستی نیست. در استان کبک، از این مقدار تقریبا چهل درصد آن بابت پرداخت مالیات به دولت ایالتی و دولت فدرال کم می‌شود. اگر بخواهید یک خانه‌ که نه، یک آپارتمان یک کمی تروتمیز بگیرید باید ماهی هفتصد دلار پرداخت کنید. تازه این آپارتمان هنوز با خانه‌ی خودتان در ایران قابل مقایسه نیست. هزینه داشتن موبایل و اینترنت هم هر کدام ماهی چهل دلار یا بیشتر است. هزینه‌ی کارت مترو و اتوبوس ماهیانه بیش از هفتاد دلار است. به این ترتیب با داشتن یک زندگی خیلی عادی و صرفه‌جویانه، توانایی چندانی برای پس‌انداز کردن نخواهید داشت. به همین دلیل کسانی که برای رفاه مالی و پولدار شدن به کانادا می‌آیند باید بیشتر فکر کنند. حتی خود کانادایی‌ها هم بسیار مراقب خرج کردن خود هستند. مثلا اگر قیمت بنزین در پمپ‌بنزین بعدی دو سنت کمتر باشد، حتما آنجا بنزین می‌زنند. همچنین بسیاری از کانادایی‌ها برای پرداخت هزینه‌ی تحصیل در دانشگاه که برای آنها بسیار کمتر از دانشجویان خارجی است، وام می‌گیرند و تا سالها باید قسط آن را پرداخت کنند. چندی پیش شاهد اعتراضات دانشجویی برای افزایش شهریه‌ها و کاهش وام تحصیلی بودیم. یکی از شعارها این بود که «تحصیل یک حق است» و نباید منحصر به پولدارها شود.
سیستم بیمه و درمانی کانادا یکی از مزیت‌هایی است که مردم کانادا در ازای پرداخت مالیات زیاد از آن برخوردارند. همه‌ی کبکی‌ها بدون پرداخت پول اضافی بیمه درمانی دارند. به این معنی که یک کارخانه‌دار و یک گدای خانه به‌ دوش اگر بیمار شوند به یک بیمارستان می‌روند و یک تیم پزشکی به آنها خدمات می‌دهد. در سالهای گذشته به دلیل کم بودن متقاضی تعدادی از بیمارستان‌ها را تعطیل کرده‌اند و از وارد شدن پزشکان مهاجر به سیستم درمانی جلوگیری کرده‌اند. امروز اما به دلیل افزایش نسبی جمعیت و تعداد زیاد سالمندان تقاضا برای خدمات درمانی افزایش پیدا کرده است. اما سیستم توانایی پاسخ‌گویی به این نیاز را ندارد. در کانادا وآمریکا هم یک انفجار جمعیت اتفاق افتاده است. این روزها نسل انفجار جمعیت که به Baby Boomer معروف هستند، برای انجام عمل‌های ضروری باید مدت‌ها در نوبت بمانند. چند وقت پیش دوستی با پای شکسته به بیمارستان رفته بود و تا ساعت‌ها در راهروی بیمارستان معطل مانده بود. هر از چند گاهی هم یک پرستار سعی می‌کرده با نشان دادن تلویزیون، حواسش را از درد زیاد پایش پرت کند! به دلیل همین مشکلات اخیرا طرح‌هایی دارند برای این که از ورود پزشک‌های مهاجر را به سیستم درمانی آسان‌تر کنند.
بانک‌ها و اداره‌های اینجا برای کسی که از ایران می‌آید جذابیت زیادی دارد. بسیار کم پیش می‌آید که مجبور باشید به بانک مراجعه کنید. بیشتر کارها از قبیل پرداخت قبض‌ها، جابجا کردن پول، حقوق گرفتن، سهام خریدن و مانند اینها اینترنتی انجام می‌شود. حتی زمانی که بخواهید یک چک را به حساب بگذارید، می‌توانید آن را به یک دستگاه خودپرداز بدهید. در اداره‌ها هم کارها بسیار سریع انجام می‌شود. معمولا هنگام ورود یک شماره می‌گیرید. پس از آن منتظر می‌شوید تا بر روی یک نمایشگر شماره‌ی شما و شماره‌ی باجه‌ای که باید بروید را نشان بدهند. از صف‌های چاق و متغیر خبری نیست. البته آخرین باری که ایران بودم دیدم چند تا از بانک‌های ایرانی هم این کار را کرده‌اند. اما امان از وقتی که به هر دلیلی پرونده‌ی شما از مسیر عادی خارج شود. این دلیل می‌تواند وضعیت خاص شما یا اشتباه یک کارمند باشد. آن وقت دیگر انتهای کار معلوم نیست. چون بیشتر کارمندها تنها انجام کارهای محدود روزمره‌شان را می‌دانند. در چهار ماهی که از سال ۲۰۰۳ در کانادا بودم، پنج هزار دلار دریافت کرده بودم. اما بیشتر از آن هزینه کرده بودم. پس از فرستادن فرم‌های مالیات، از طرف دولت کبک ۸۰۰ دلار برایم مالیات تعیین شد. به اداره‌ی مالیات که رفتم، خانمی که به نظر می‌رسید موهایش را در اداره‌ی مالیات سفید کرده است، به من گفت که اشتباهی در کار نیست و باید همین مقدار مالیات بپردازی. بعد از من خواست که یک بار دیگر اطلاعات مالیاتیم را بررسی کند. آن وقت به این نتیجه رسید که اشتباهی شده است. پس از کلی پرسیدن از این و آن به این نتیجه رسید که نمی‌تواند کار را انجام دهد. گفت «من شما را به یک تکنیسین معرفی می‌کنم. منتظر باشید». یک شماره‌ی جدید هم گرفتم و دوباره منتظر دیدن شماره‌ام روی نمایشگر شدم. سیستم بسیار دقیق و پیشرفته‌ای بود! به نفر بعدی هم مساله را توضیح دادم. پس از مدتی حساب و کتاب، انگار که چیز تازه‌ای پیدا کرده باشد، گفت «من باید شما را به یک تکنیسین معرفی کنم!» سرانجام به این نتیجه رسیدند که من مدارکم را آنجا بگذارم و آنها بعدا به آن رسیدگی کنند. بعد هم معلوم شد که در محاسباتشان مدت اقامت من در کانادا را در نظر نگرفته بودند و فکر می‌کردند که من خارج از کانادا بودم و این مقدار درآمد داشتم.
مشکلات اداری زمانی که روند مهاجرت را گاهی سال‌ها به تاخیر می‌اندازد، می‌تواند تاثیر بسیار بدی روی زندگی افراد داشته باشد. دوستی داشتم که دوره‌ی فوق لیسانس را با این امید شروع کرده بود که به زودی مهاجر می‌شود و شهریه‌ی کبکی پرداخت خواهد کرد. درسش تمام هم شد. اما از مهاجرت خبری نبود. با کلی این در و آن در زدن و صحبت کردن با نماینده‌ی پارلمان محله‌شان توانست بفهمد که بخشی از مدارک خانمش گم شده است. سرانجام با وجود این که بیش هفت سال از زمان اقدام کردنش برای مهاجرت می‌گذشت، عطایش را به لقایش بخشید و به ایران برگشت. دوستم می‌گفت «سیستم اداری کانادایی‌ها ارزانی خودشان!»
آب و هوای کانادا از دیگر مواردی است که اصلا نمی‌توان از آن چشم‌پوشی کرد. برای بیان سردی هوا از دو عدد استفاده می‌شود. یکی دما است که همان چیزی است که در ایران داریم. دومی احساس سرما است که به وزش باد بستگی دارد. مثلا ممکن است دمای هوا منفی ده درجه‌ی سانتیگراد باشد و احساس سرما یا به اصطلاح Wind Chill منفی پانزده درجه باشد. یکی از روزهایی که دما منفی سی و پنج درجه بود و با احساس سرما از منفی چهل هم سردتر بود، برای خرید بیرون رفته بودم. برای طی کردن فاصله‌ی کوتاه محل خرید و خانه‌ی دوستم، دستکش‌هایم را که در یکی از کیسه‌های خرید بود نپوشیدم. در میانه‌ی راه در مسیر باد افتادم و مانده بودم که آیا بایستم و دستکش‌ها را بپوشم یا بدوم و زودتر برسم. دویدن را انتخاب کردم. اما زمانی که رسیدم دست‌هایم بی‌حس شده بود. بعد کم‌کم نوک انگشتانم درد گرفت و این تا صبح ادامه داشت. آنجا بود که معنای سرمازدگی را فهمیدم. سال اولی که اینجا بودیم داستان‌های خنده‌داری شنیده بودیم که در همان حال ترسناک بود. می‌گفتند یک ایرانی در زمستان مشغول تماشای ویترین یک مغازه بوده است. اما زمانی که می‌خواسته برود متوجه می‌شود که کفش‌هایش به کف پیاده‌رو یخ زده است! خلاصه با سر و صدا کمک می‌خواهد و نجاتش می‌دهند. الان فکر می‌کنم که بهتر است آدم سرما را جدی بگیرد تا احتمال آسیب‌های جدی کمتر شود. اوایل کانادایی‌ها می‌پرسیدند که سرمای اینجا اذیتتان نمی‌کند. می‌گفتم «نه، ما در سال‌های اخیر برف کم داشتیم. دیدن این همه برف برایمان جالب است». اما بالاخره آدم پس از گذشت چند زمستان به این فکر می‌افتد که راستی چرا باید این هوای سرد را تحمل کند. اینجا سه ماه زمستان بسیار سرد است و چند ماه از پاییز و بهار هم سرد است. موقع نوروز در کانادا هیچ اتفاقی نمی‌افتد. حتی سیزده به در هم هوا سرد است. بیخود نیست که اینها نوروز نمی‌دانند چیست.
سیستم رفت و آمد شهری برای من از جالبترین جنبه‌های زندگی در مونترال است. برای استفاده‌ی نامحدود از اتوبوس و مترو هر ماه باید یک کارت بخرید. با داشتن این کارت می‌توانید از تمام مسیرهای اتوبوس و متروی شهر استفاده کنید. خیابانی که در آن ساکن هستم بهترین خط اتوبوس دنیا را دارد :) در بیشتر ساعت‌های روز اتوبوس‌ها هر شش دقیقه یک بار می‌آیند. گاهی هم دوتا دوتا و سه‌تا سه‌تا می‌آیند. راننده‌هایی هستند که به مناسبت‌های مختلف اتوبوس خود را تزئین می‌کنند و به مسافرها شکلات و آب‌نبات تعارف می‌کنند. بعضی‌هایشان هم گاه و بی‌گاه آواز می‌خوانند :) از طرف دیگر قوانین راهنمایی و رانندگی و پارکینگ‌ها طوری تنظیم شده‌اند که داشتن ماشین در مرکز شهر باعث دردسر است. پیدا کردن جای پارک در مرکز شهر به راحتی امکان‌پذیر نیست. همچنین در ساعات پررفت و آمد بزرگراه‌ها شاهد ترافیک سنگینی هستند.
ماندن یا بازگشت، مساله این است
با این که ممکن است برای بعضی‌ها عجیب باشد، مساله‌ی ماندن یا بازگشت از موضوعات بحث‌برانگیز است. یکی از دوستانی که در ایران شنیده بود می‌خواهم درباره‌ی مشکلات زندگی و تحصیل در کانادا صحبت کنم گفته بود «مشکلات زندگی در کانادا؟ مثل این است که بگویی مشکلات رفتن به بهشت!» شاید هدف اصلی از بیان مشکلات زندگی در کانادا هشدار به دوستانی است که در ایران تصور می‌کنند راه حل تمام مشکلات در فرار از ایران و آمدن به کانادا است.
اولین چیزی که در مونترال توجهم را جلب کرد، چاله‌های خیابان بود. ایران که بودم همیشه سؤالم این بود که آیا شهردار خودش هم از همین خیابان‌ها رد می‌شود. اما اینجا هم چاله‌های زیادی می‌بینی. کثیف بودن خیابان‌های مرکز شهر هم برایم شگفت‌انگیز بود. فکر می‌کردم حداقل اینجا باید تمیز باشد. زمستان‌ که برف همه چیز را می‌پوشاند. اما تابستان به خصوص با افزایش جمعیت شهر به دلیل آمدن جهانگردان خیابان‌ها کثیف می‌شود. با همه‌ی اینها انتظار نداشتم اینجا گدا ببینم یا کسانی را که پشت چراغ قرمز با کهنه‌ی کثیف خود به ماشین نزدیک می‌شوند و به هر زبانی بهشان می‌گویی به شیشه‌ی ماشین دست نزن نمی‌فهمند و کارشان را می‌کنند! بعضی‌ها به یاد می‌آورند که وقتی توی ترافیک گیر می‌کردند و اوضاع خیلی به هم می‌پیچید مصمم‌تر می‌شدند که از این خراب‌شده هر چه زودتر بروند. اما نمی‌دانم همان شخص اگر توی ترافیک بزرگراه ۴۰۱ تورنتو ساعتها معطل بشود از این خراب‌شده‌ی جدید کجا می‌خواهد برود.
پارتی‌بازی و نبود شایسته‌سالاری صدای خیلی‌ها را در ایران درآورده است. اما اینجا کانادا است. اگر بگویید پارتی معنی‌اش مهمانی است :) با این حال این چیز زیادی را عوض نمی‌کند. چون اینجا واژه‌ی دیگری برای آن دارند. اینجا اگر می‌خواهی کار پیدا کنی باید لینک داشته باشی. برای پیدا کردن لینک هم اصطلاحی دارند به نام Networking. برای پیدا کردن کار باید Networking کنید تا لینک پیدا کنید. آن وقت است که می‌توانید امیدوار باشید که شرکت مورد نظر با شما برای استخدام مصاحبه ‌کند. اصطلاح جالب دیگری که دارند سقف شیشه‌ای است. منظور این است که وقتی شما به بالا نگاه می‌کنید، فکر می‌کنید که راه پیشرفت تا بالاترین مراتب برایتان باز است. اما در عمل پس از یک مرحله‌ی خاص سقفی شیشه‌ای وجود دارد که خیلی محترمانه از پیشرفت شما جلوگیری می‌کند. به همین دلیل می‌بینید که احتمال مدیر شدن یک کبکی با مدرک لیسانس بیشتر از یک خاورمیانه‌ای با مدرک دکترا است.
مسائل سیاسی و فساد مالی در کانادا چیزی است که در ایران خیلی علاقه‌ای به باور کردن آن نداریم. یادم هست که به دوست کانادایی‌ام گفتم بالاخره اینجا کانادا است و حکومت دموکراتیکی دارد. لبخندی زد و گفت «ببین اینجا قرار است که دموکراسی باشد. اما وقتی برای تبلیغات انتخاباتی شخص به پول نیاز دارد، کسانی هستند که حاضرند به او کمک کنند. اما پس از این که این فرد انتخاب شد، شانس زیادی وجود دارد که بخواهد از دوستان خود تشکر کند!» چندی پیش دولت حزب لیبرال به دلیل رسوایی مالی در زمان انتخابات از کار برکنار شد و لیبرال‌ها پس از یازده سال قدرت را از دست دادند. محافظه‌کارها هم با استفاده از نقطه‌ی ضعف لیبرال‌ها روی کار آمدند ولی در عمل آن چنان محبوب نیستند. یکی از دوستان کانادایی که علوم سیاسی می‌خواند، می‌گفت تا حالا کسی را ندیدم که به طور جدی طرفدار محافظه‌کارها باشد. بیشتر مردم تحملشان می‌کنند. خانمی هست که تجربه‌ی کاری زیادی دارد. منشی مدیرکل بوده، مدیر پروژه بوده، زمانی خودش و شوهرش از معاملات املاک پول خوبی داشته‌اند. می‌گفت در یکی از شرکت‌هایی که کار می‌کرده، متوجه دزدی رئیسش می‌شود. با توجه به این که حسابداری می‌دانسته، سؤالهایی از آقای رئیس می‌پرسد که به او نشان دهد که دزدی‌هایش را فهمیده است. از شرکت دیگر تعریف می‌کرد که دخترهایی با سر و وضعی که معلوم بود کارمند نیستند به آنجا رفت و آمد داشتند. بعدا متوجه می‌شود که آقای رئیس این دخترها را برای شریک‌های تجاری شرکت می‌فرستد و از آن طرف قراردادهای امضا شده برمی‌گردد.
شهری که شما بتوانید شبها در خیابان قدم بزنید و کسی شما را نکشد در استانداردهای آمریکای شمالی شهر امنی در نظر گرفته می‌شود. این برای ما که از ایران آمده‌ایم بسیار طبیعی است که آدم شب برود هواخوری و قدم بزند. اما همیشه نمی‌توان این کار را انجام داد. خوشبختانه بیشتر شهرهای کانادا امن هستند. اما شهرهایی به خصوص در آمریکا وجود دارد که شما پس از پایان کارتان باید به سرعت مرکز شهر را ترک کنید. چون مرکز شهر تا فردا صبح در اختیار افرادی است که بهتر است سر و کارتان با آنها نیفتد. البته حتی در مونترال هم امید زیادی نداشته باشید که دوچرخه‌تان را همان جایی که موقع آمدن قفلش کردید پیدا کنید. همچنین همیشه باید چهار چشمی مراقب لپ‌تاپتان باشید. چون طوری می‌برندش که اصلا متوجه نمی‌شوید.
تفاوت زبان و فرهنگ کانادا نکته‌ای است که شاید در دید اول نتوان به عمق آن پی برد. حالا نگویید که من زبانم تکمیل است و انگلیسی صحبت می‌کنم! بحث فقط بحث زبان نیست. مثلا من و شما وقتی با هم برره‌ای صحبت کنیم، منظور همدیگر را می‌فهمیم و بدون این که لازم باشد کسی برایمان توضیح دهد معنی شوخی را می‌فهمیم و حسابی می‌خندیم. اما اگر لازم باشد برای هر شوخی که می‌کنید تاریخچه‌ی برنامه‌های تلویزیونی را برای طرف مقابل توضیح دهید، ترجیح می‌دهید اصلا وارد این بحث نشوید. در مونترال، نیویورک و لندن زبان بسیاری از مردم انگلیسی است. اما تاریخ، زبان عامیانه، شوخی‌ها و به طور خلاصه فرهنگ‌شان یکی نیست. همین کار کانادایی شدن نسل اول مهاجران را مشکل‌تر می‌کند.
نسل دوم ایرانیان اما سردرگم است. نمی‌داند ایرانی است یا کانادایی. پدر و مادر هم نمی‌دانند که بچه‌ها را چگونه تربیت کنند. اگر خیلی روی تربیت ایرانی تاکید کنند که کار ساده‌ای نیست، بچه در محیط زندگی دچار مشکل می‌شود. در بسیاری از برنامه‌ها و مهمانی‌های دست جمعی نمی‌تواند شرکت کند. اصولا از تفاوت‌هایش با دیگران رنج می‌برد. کاملا ایرانی بار آوردن بچه به نظر خیلی درست نمی‌رسد. در همین حال بسیار مشکل هم هست. زمان نوروز در کانادا هیچ اتفاقی نمی‌افتد. نه بهار می‌آید، نه هوا خوب می‌شود، نه تعطیل است و نه تلویزیون برنامه‌ی خاصی دارد. تنها ممکن است خود خانواده‌ها اگر فرصتی بود مهمانی بگیرند و دید و بازدید کنند. برای سیزده‌ بدر هم اگر هوا خوب بود می‌توان یک روز آخر هفته و نه لزوما سیزده بدر به پارک و جنگلی رفت و سیزده را بدر کرد. اگر هم خانواده بر تربیت ایرانی بچه اصرار نورزد، نتیجه‌اش نسلی خواهد شد که هیچ علاقه‌ای به ایران ندارد. نه حافظ می‌فهمد نه مولوی. ازدواج نسل دوم هم با مشکل روبرو است. چون این بچه‌ها نه کاملا ایرانی هستند که بتوانند با ایرانی‌ها وصلت کنند نه کاملا کانادایی هستند. این نسل حتی کانادایی هم نخواهد شد. چون پدر و مادرش ایرانی هستند و اصلا کانادایی یعنی چه؟
بحران هویت از مسائل جدی است که در کانادا وجود دارد. شما زمانی که کسی را می‌بینید که فارسی صحبت می‌کند، می‌دانید که به احتمال زیاد ایرانی است. حتی گاهی از نوع نگاه شخص و لباس پوشیدنش می‌فهمید که ایرانی است. این به این معنی است که نوروز و سیزده بدر و چهارشنبه سوری را می‌شناسد. به احتمال زیاد با شعر حافظ ارتباط برقرار می‌کند و داستان‌های شاهنامه را دوست دارد. همه‌ی اینها را درباره‌ی شخصی می‌دانید که همین الان او را دیده‌اید. اما همه جا این طور نیست. کسانی هستند که تاریخ طولانی ما را ندارند. کسانی هستند که نمی‌دانند غیر از تقویم میلادی تقویم رسمی دیگری هم وجود دارد که از تقویم رایج در دنیا بسیار دقیق‌تر است. دوستی پرویی از دوست من پرسیده بود «شما اگر کسی را دوست داشته باشید، برایش شعر هم می‌گویید؟» دوستم گفته بود «ما این قدر شاعرهای بزرگ داریم که خودمان کمتر جرأت می‌کنیم شعر بگوییم». دوست پرویی گفته بود «مثلا مال چند سال پیش؟». دوستم که گفته بود «هفتصد سال، هزار سال پیش» دوست پرویی‌مان حسابی تعجب کرده بود و گفته بود «ما حداکثر تا ۱۳۰ سال پیش را می‌فهمیم. چون در آن سال زبان ما عوض شده است». دوست کانادایی دارم که درباره‌ی تربیت بچه با من صحبت می‌کرد. همان دوستی که گفتم پدر و مادرش از جزائر کارائیب و پدر و مادر همسرش از کانادا و هند هستند. می‌گفت اگر بخواهم بچه را با فرهنگ جزائر کارائیب بزرگ کنم، نمی‌توانم. چون خودم فقط یک بار در دوران دبیرستان به آنجا رفته‌ام. اگر بخواهم بچه را با فرهنگ سیاه‌ها بزرگ کنم. سیاه‌های هائیتی، آمریکا و آفریقا یک فرهنگ واحد ندارند. اگر بخواهم بچه را مونترالی بار بیاورم. سوال اصلی این است که فرهنگ مونترالی چیست؟ آیا با وجود این تنوع در مردمی که در مونترال زندگی می‌کنند، چنین چیزی وجود دارد؟ هویت ایرانی از گنجینه‌هایی است داریم و معمولا قدرش را نمی‌دانیم. اما همین گنجینه است که در مواقع خطر به کارمان می‌آید. کما این که این روزها که برخی نابکاران خیال حمله به ایران را در سر می‌پرورانند خود اعتراف می‌کنند که ایران با دیگر کشورها متفاوت است. تاریخ بسیار طولانی دارد و مردمانی دارد که تحمل سلطه‌ی بیگانه را ندارند.
تا اینجا بیشتراز دید دانشجویی درباره‌ی مسائل نوشتم. کمی هم درباره‌ی مهاجرت بنویسم. ایران که بودیم برنامه‌هایی مثل سراب و حباب برایمان خنده‌دار بود. شاید دلیلش یک طرفه بودن این برنامه‌ها بود. اما امروز که خودمان از نزدیک مسائل را می‌بینیم، مشکلات مهاجرت به کانادا خیلی هم به نظرمان خنده‌دار نیست. کسانی که مهاجرت می‌کنند معمولا چند سال به طور موقتی زندگی می‌کنند. هیچ برنامه‌ی طولانی مدتی نمی‌توانند داشته باشند تا زمان نامعلومی که مصاحبه‌شان برگزار می‌شود. بعد از آن زمانی که وارد کانادا می‌شوند، تجربه و مدرک کانادایی ندارند. بدون اینها کار پیدا کردن کار راحتی نیست. معمولا سال اول به کارهای موقتی می‌گذرد. کم‌کم پولی که از ایران آورده‌اند تمام می‌شود. آن وقت به فکر می‌افتند که برای پیدا کردن کار مناسب باید مدرک کانادایی داشت. به دانشگاه می‌روند و وام تحصیلی می‌گیرند. تا پس از پایان درس امیدوار باشند که می‌توانند کار مناسبی پیدا کنند. اگر بچه هم داشته باشند که دیگر مشکلات چند برابر می‌شود. اگر چه دولت برای نگهداری از بچه کمک مالی می‌کند. اما بیشتر از آن باید برای بچه هزینه کرد. برخی دو سال اول مهاجرت را به سربازی تشبیه می‌کنند.
نتیجه‌گیری
هدفم از تمام آنچه که نوشتم این بود که پیش از آمدن خوب تحقیق کنید و شرایط را بسنجید. اگر تصمیم گرفتید بیایید، پل‌های پشت سرتان را خراب نکنید و راه بازگشت را باز بگذارید. تصمیم برای مهاجرت یا ادامه‌ی تحصیل یک تصمیم کاملا شخصی است. گفته‌های من و دیگران تجربه‌ها و دریافت‌های خودمان است. ممکن است به کار شما بیاید یا نیاید. از منابع مختلف اطلاعات بگیرید و بر اساس شرایط خودتان تصمیم‌گیری کنید. در زندگی واقعی نمی‌شود فقط دنبال بیست گرفتن بود. تعریف موفقیت بر اساس شرایط هر شخص متفاوت است. برایتان آرزوی پایداری و پیروزی دارم.
پی‌نوشت: نگارنده‌‌ی این متن همان نگارنده‌ی بازگشت به چی‌چی؟ است. کانادا آمدن برای من تا کنون سه مرحله داشته است. در مرحله‌ی اول فقط مشکلات ابتدای کار بود و فکر این که چرا من تمام آن چه را که در ایران داشتم، رها کردم و به اینجا آمدم. دومین مرحله پس از حل مشکلات اولیه بود. زمانی که جذابیت‌های کانادا خود را نشان می‌دهند. سومین مرحله زمانی است که زندگی در اینجا برایم عادی شد و دوباره مشغول مقایسه‌ی زندگی در ایران و کانادا شدم. بازگشت به چی‌چی؟ در ابتدای مرحله‌ی دوم نوشته شده است. زمانی که خاطره‌ی مشکلات زندگی در ایران هنوز تازه است و جذابیت‌های کانادا در نگاه اول خودشان را نشان می‌دهند. امروز اگر به ایران برگردم رانندگی، رفت و آمد، روابط شغلی و مشکلاتی از این دست را بسیار راحت‌تر تحمل خواهم کرد. چون می‌دانم این قبیل مشکلات کم و بیش همه جا وجود دارد. از طرفی آن بچه‌ای که جای دستش روی شیشه‌ی ماشین مانده بود، هنوز هم آنجا است. اگر چه من نمی‌بینمش. اگر علت اصلی ناراحتی من، وضعیت آن بچه بود، با اینجا آمدن هیچ کمکی به بهبود آن وضع نکرده‌ام. امروز دیگر هیچ منتی بر سر کسی نمی‌گذارم که می‌خواهم به ایران خدمت کنم. اگر برای ایران کاری بکنم علتش این است که آنجا خانه‌ی من است. هر کاری هم بکنم برای خانه‌ی خودم کرده‌ام.










-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نوشته‌ی بالا متن سخنرانی است که از راه دور در مرکز هنری و فرهنگی تهران ارائه شد. ویدیوی زیر یک تمرین سخنرانی مذکور است. با دیدن دوباره‌ی ویدیو و با استفاده از نظر برخی دوستان نکاتی دیدم که در نوشتن متن تلاش کردم آنها را تصحیح کنم. عکس انتهای سخنرانی را هم می‌توانید اینجا ببینید.