سلمان هراتی، شاعری که از نو باید شناخت


¦ 9 نظرات

گوشه‌گوشه‌ی ادبیات ايران زمين، همواره شاهد ظهور چهره‌هايی بوده که هیچگاه به اندازه نامشان و هرگز درخور جایگاهشان، خصوصا برای عامه مردم، شناخته نشده‌اند. زنده‌ياد سلمان هراتی يکی از آن خیلی‌هاست ...
اول فروردین ۱۳۳۸ "از سخاوت سیال باغ" و "از وسیع گلستان داغ" آمد:

تو از سخاوت سیال باغ مى‏آيى
تو از وسيع گلستان داغ مى‏آيى
تو آن پرنده اين آسمان سرسبزى
كه با بهار به ترميم باغ مى‏آيى
شب غليظ در اين كوچه‏ها نمى‏پايد
در آن دمى كه تو با چلچراغ مى‏آيى
تو مشكل دل ما را به آبها گفتى
تو مثل نور به نشر چراغ مى‏آيى
تو داغدارترين لاله شب پيرى
كه از وسيع گلستان داغ مى‏آيى

شعر گفتن را از ۱۷ سالگی، درسال ۱۳۵۵ آغاز كرد و دوره شاعری‌اش بيش از ۱۰ سال طول نكشيد. هراتی را شاعر احساس‌ها و اعتراض‌ها نامیده‌اند؛ چه آنکه در بحبوحه انقلاب، هرگز در برابر بی‌عدالتی‌ها خاموش ننشست و بی‌تفاوت نماند ... می‌گفت: چطور می‌توان ميان اين همه تفاوت، بی‌تفاوت ماند؟!

غزل های اجتماعی او معروف است. از او آثاری چون "از اين ستاره تا آن ستاره"، ‌"‌از آسمان سبز"، "دری به خانه‌ی خورشيد" و ... به یادگار مانده است.

هوا کبود شد، اين ابتدای باران است
دلا دوباره شب دلگشای باران است
نگاه تا خلاء وهم می‌کشاندمان
مرا به کوچه ببر، اين صدای باران است
اگرچه سينه من شوره زار تنهايی است
ولی نگاه ترم آشنای باران است
دلم گرفته از اين سقفهای بی روزن
که عشق رهگذر کوچه‌های باران است
بيا دوباره نگيريم چتر فاصله را
که روی شانه‌ی گل، جای پای باران است
نزول آب حضور دوباره برگ است
دوام باغچه در های‌های باران است.

و دریغ که چه زود از میان ما رفت که آدم‌های بزرگ همیشه دیر می‌آیند و زود می‌روند ... سلام بر آنان ...

سلام بر آنان‌
كه در پنهان خويش
‌بهاری برای شكفتن دارند
و می‌دانند هياهوی گنجشكهای حقير
ربطی با بهار ندارد
حتی كنايه‌وار
بهار غنچه‌ی سبزی است‌
كه مثل لبخند بايد
بر لب انسان بشكفد
بشقاب‌های كوچك سبزه
‌تنها يك «سين‌»
به «سين‌»های ناقص سفره می‌افزايد
بهار كی می‌تواند اين همه بی‌معنی باشد؟
بهار آن است كه خود ببويد
نه آن‌كه تقويم بگويد.

یکی از روزهای سرد و بی‌روح پاییزی، در جاده‌های شمال، نهم آبان‌ماه ۱۳۶۵ درحالی ‌كه برای تدريس به يكی از روستاهای اطراف می‌رفت، در اثر تصادفی دلخراش، دیده از جهان فروبست ... می‌گویند سلمان این شعر را دو هفته پیش از مرگش سروده است ...

من هم می‌ميرم
اما در خيابانی شلوغ
دربرابر بی‌تفاوتی چشم‌های تماشا
زير چرخ‌های بی رحم ماشين
ماشين يک پزشک عصبانی
وقتی که از بيمارستان بر می‌گردد
پس دو روز بعد
در ستون تسليت روزنامه
زير يک عکس ۶ در ۴ خواهند نوشت
ای آنکه رفته‌ای...
چه کسی سطل‌های زباله را پر می‌کند؟