بازگشت



اهل كاشانم اما..، شهر من كاشان نيست،...، شهر من گمشده است

يكی از مسائلی كه برای يه نفر مثل من كه به هزار و يك دليل از يه كشوری كه توش خيلی چيزها رو جا گذاشته، اومده بيرون خيلی مهمِه و روی خيلی از تصميم‌ها اثر ِ مستقيم داره اين هستش كه تا كی بايد اينجا موند....، برای هميشه؟،...،

هيچوقت قانع نشدم كه زندگی كردن اينجا برای هميشه به معنی فراموش كردن ايران باشه..، يا اينكه برگشتن به ايران ضرورتا به اين معنی باشه كه به ياد ايران هستی.. شايد لازم نباشه بگم كه هر روز چند نفر رو توی ايران می‌ديدم كه بعد از تحصيلشون به ايران برگشتن و از ايرانی بودن چيزی جز فخرفروشی به هموطن‌هاشون توشون نمی‌شد ديد.... و آدم‌هايی رو هم ديدم كه بيشتر عمرشون رو خارج از ايران زندگی كردن ولی سوددهی بيشتری برای ايرانی‌های دور و برشون و حتی گاهی برای ايرانی‌های توی ايران داشتن...

اصولا و متاسفانه مملكتی داريم كه توش شايد خيلی سخته كه هم بتونی سالم زندگی كنی ، هم پيشرفت كنی و هم به جز خودت به اطرافيانت هم فكر كنی و برای اون‌ها مفيد واقع بشی.... يا اصولا بتونی به ادای دينی كه به جامعه داری ايمان داشته باشی، نمی‌خوام بگم كه هميشه اين جوريه ولی خيلی موانع سر راه آدم‌هايی كه بخوان با اين جور ملاك‌ها و ارزش‌ها زندگی كنن قرار داره، ولی از طرفی مسأله فرهنگ و اثر زمان روی تغييرش رو نمی‌شه انكار كرد، گر چه معتقدم كه شخصيت فرد اگه شكل گرفته باشه و پايه فكری محكمی داشته باشه، خيلی كمتر از محيط اطرافش اثر می‌گيره، به هر حال فكر می‌كنم بحث برگشتن و برنگشتن به ايران زمانی از نظر من حالت ارزشی به خودش می‌گيره كه فرد به غير از خودش و وابستگی‌های عاطفی و فرهنگی خودش به امور ديگه‌ای هم فكر كُنه يا به بيانِ ديگه يه كم دايره ذهنش رو از "خود محوری" فراتر ببره و سعی كنه عميق‌تر و يا به قولی "ديگران محور" تر به رفتارش نگاه كنه. شايد يكی از بزرگترين دردهای انسان امروز هم همين باشه كه از چنين نگاهی به مسائل خيلی فاصله گرفته.... جالب اينجاست يكی از اولين پارادكس‌هايی كه شايد در جوامع با نظام حكومتی سرمايه‌داری می‌بينيم اين باشه كه منافع شخصی افراد نمی‌تونه جدا از نفع كلِ جمعِِ باشه و درسته كه افراد بيشتر به زندگی‌های مدرنيزه و فردی رو آوردن ولی ياد گرفتن كه هميشه نيم نگاهی هم به منافعِ اجتماعشون بايد داشته باشن.

مسأله بعدی آينده‌نگری هم هست، كشوری داريم كه به شدت دچار بی‌ثباتی های سياسی و اقتصادی ( و بعضا فرهنگی) هست و بايد ديد آيا در چنين شرايطی تنها گذشتن اون مملكت و مردمی كه هميشه چشم به راه منجی‌های نخبه بودند درست هست يا نه. نمی‌خوام بگم كه چنين منشی درسته ولی می‌دونيم كه وجود داره و قابل انكار نيست. به هر حال، در نوشته‌های بعدی از ديدهای متنوع‌تری سعی می‌كنم به موضوع نگاه كنم.

در ادامه بحث قبل .........

در مورد مسئله دوام آوردن يك انسان شرقی در غرب فكر می كنم تا حد زيادی بستگی به شخصيت فرد داشته باشه، البته اينجا بحث وابستگی‌های عاطفی و خانوادگی رو مطرح نمی‌كنم. چون فكر می‌كنم كه اين احساس اونقدر با ارزشه كه ورای تحليل و قضاوت منطقی قرار می‌گيره.....

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی....
عشق داند كه در اين دايره سرگردانند.....

بحث زندگی در غرب و دوام آوردن رو نمی‌شه از بحث تاثيرپذيری از لايه‌های درونی و بيرونی اين فرهنگ جدا دونست؛ در واقع يكی از نگرانی‌هايی كه اين مسئله ايجاد می‌كنه اينه كه محيط زندگی هميشه با سرعت زيادی نقاط خالی شخصيتی افراد رو پر می‌كنه و اگر اعماق شخصيت فرد دچار چنين خلاهايی باشه خيلی زود به سمت "زمان‌زدگی فرهنگی" پيش ميره . از تبعات رايج اين رويه كه معمولا ناشی از برداشت اشتباه از يكی از ظاهری‌ترين و كم‌عمق‌ترين جلوه‌های فرهنگ غرب كه همون فردی‌نگری و خودمحوريه، اين هست كه فرد كم كم فراموش می‌كنه كه متعلق به يك جامعه شرقی هست و نه تنها نسبت به نزديكانش، بلكه نسبت به كل افراد جامعه‌ای كه اون رو پرورش داده بايد احساس مسووليت كنه....

از نظر من چنين فردی دقيقا مصداق فرديه كه در غرب نتونسته دوام بياره و خودش رو حفظ كنه گر چه بحث دوام آوردن در غرب رو می‌شه از ديد تحمل كردن تغييرات شديد محيط و اجتماع و توانايی وفق دادن خود با محيط هم دونست كه اين هم باز تا حد زيادی به شخصيت فرد برمی‌گرده كه هيچ چيز جز تجربه زندگی در غرب نمی‌تونه به سادگی جوابگوی اين سوال باشه....

5 نظرات:

ناشناس گفت...

mersee
masaleye jalebi ro shoro kardee be baz kardan...
Mehrdad

Morteza Tatlari گفت...

ممنونم از بحث جالبی كه آغاز كرديد. يك سوال كه شايد ربط داشته باشه به بحث اگه اشكال نداشته باشه ميخوام اينجا هم بپرسم: تا چه حدی ميشه با ذهنيات شرقی تو غرب دوام آورد؟ اصلا امكانپذير هست اين موضوع و البته، صحيح؟! چه كار بايد كرد كه تبعات احتماای اين مساله رو كمينه كرد.

ممنونم :)

ناشناس گفت...

خدايا مرا از شر ذربين ها برهان تا هر چيز و هر كس را همانقدر كه هست باور كنم.ممنون از بحث قشنگی که شروع کردی

ناشناس گفت...

In bahs kheili kollieh, maa ageh betoonim ye gooshsho ham begirim, migan ei val

mohsen sh

بهزاد گفت...

ارائه کردن مصداق فردی که نتوانسته در غرب دوام بیاورد، بسیار جالب بود. گاهی به کسانی برخورد می‌کنی که اینجا (در غرب) به دنیا آمده‌اند یا از کودکی‌شان در ایران چیزی به یاد ندارند، اما به دلیل مراقبت خانواده بسیار ایرانی‌تر از کسانی هستند که به تازگی به غرب آمده‌اند، اما دوام نیاورده‌اند. هستند کسانی که کودکی را در ایران سپری کرده‌اند، اما پس از مدت کوتاهی زندگی در خارج به جایی می‌رسند که پدر و مادر خود را به آوردن پلیس تهدید می‌کنند و پایبند هیچ آدابی نیستند و این را عین پیشرفت می‌دانند.