بيشتر از صد و بيست هزار نفر زندگیشان را از دست دادند و حدود پنج ميليون نفر برای زنده ماندن نياز به كمك دارند. با اين حال اعداد و ارقام توانايی بازگو كردن عمق فاجعه را ندارند. پارسال در همين روزها بم ويران شد. كسی را میشناسم كه در زلزله رودبار ۲۲ نفر از اعضای خانواده و اقوامش را از دست داده بود. در يك لحظه زندگيت از اين رو به آن رو میشود، بدون اين كه در آن دخالتی داشته باشی يا حتی تا يك لحظه قبل از آن خبر داشته باشی.
گروه سرمستان
در تهران افتخار همسايگی با استاد محمد عبدلی و همسر هنرمندشان را داشتم. آقای عبدلی استاد سهتار هستند و خدمات بسياری در جهت گسترش آموزش موسيقی اصيل ايرانی انجام دادهاند. آقای عبدلی از آن آدمهايی است كه حرفی برای گفتن دارند ولی كمتر گوش شنوايی برای شنيدن حرفهايش هست. من اين فرصت را داشتم كه شنونده صحبتهای ايشان باشم.يك روز صبح پنجشنبه آقای عبدلی آمد كه درباره مسائل ساختمان صحبت كنيم كه مطابق معمول صحبت به فرهنگ و موسيقی ايرانی كشيد. ايشان تعريف میكردند كه با راهنمايی يكی از اساتيد به درود رفته بودند تا شاميرزا را به تهران بياورند. شاميرزا از استادان سنتی سرنا بودند. پرسان پرسان رفته بودند تا ايستگاه راهآهن شهر. آنجا پيرمرد دستفروشی را ديده بودند كه بساطش را كه داخل جعبهای بود به گردن آويخته بود. از او میپرسند شاميرزا را میشناسی؟ میگويد من شاميرزا هستم!
شاميرزا را به تهران میآورند و ايشان در جشنواره موسيقی فجر حائز رتبه برتر میشود. بعد پيشنهاد میكنند كه شاميرزا را به جشنواره موسيقی آوينيون بفرستند. وزارت ارشاد قبول میكند كه هزينه سفر شاميرزا را بپردازد. اما همراهان بايد خودشان هزينه كنند! در اين جشنواره شاميرزا رتبه سوم را كسب میكند. دو نفر اول دكترای موسيقی داشتند! هنگام معرفی سه نفر اول، مدت زمان زيادی به معرفی سوابق و دستاوردهای دو نفر اول میگذرد و نفر سوم: شاميرزا از ايران! عكسی هست از نفر دوم كه ساكسيفون میزد، در حالی كه دارد برنامه شاميرزا را تماشا میكند. در عكس اين آقا نيمخيز شده و دارد شاميرزا را در حال نواختن سرنا را نگاه میكند و از شدت تعجب و احساسات با كف دست میزند توی پيشانی خودش كه شاميرزا چه میكند! از آقای عبدلی پرسيدم كسی كنجكاو بود كه بداند شاميرزا تا حالا كجا بوده و چطور زندگی میكرده است؟ گفت خيلیها ولی ما فقط تلاش میكرديم كه كسی نداند كه شاميرزا كجا بوده و چه جوری آمده، چون هر چه راست میگفتيم، تف سربالا بود!
جايزهای كه شاميرزا در جشنواره آوينيون برد از نظر مالی بسيار ارزشمند بود. او به درود برگشت و در درود و ازنا مسجد ساخت، مدرسه ساخت، به فاميلهای دور و نزديك كه زمين نداشتند، زمين داد. شاميرزا در آذرماه سال ۱۳۷۶ درگذشت و ايران نوازندهای بینظير را از دست داد. به قول آقای عبدلی امكان ندارد بتوانيم نبود شاميرزا را جبران كنيم. اين هم خبری درباره خانواده شاميرزا، هفت سال پس از درگذشتش. چقدر مهربان بودهايم با بزرگان!
آن روز، آخرين روز برگزاری جشنواره موسيقی فجر بود. آقای عبدلی میگفت امروز هم برنامه يكی از آن كسانی است كه كمبودش قابل جبران نيست و اگر میتوانی حتما برو و برنامه را از نزديك ببين. حاج قربان سليمانی واپسين بازمانده و آخرين نسل از راويان سنت بخشیگری در موسيقی شمال خراسان است. بخشی كسی است كه دو تار می نوازد، می سرايد، آواز می خواند، روايت می كند و ساز خود را نيز خودش می سازد. برنامهای كه حاج قربان در ستايش حضرت رسول ﴿ص﴾ اجرا میكند، شامل پنج ساعت نواختن و خواندن شعر بدون تكرار است. حاج قربان كشاورز است و ساكن ده علی آباد قوچان. اين آدم به دليل اين كه در اوايل انقلاب از ملايی میشنود كه موسيقی حرام است، ساز را كنار میگذارد. در آن سالىها به او میگويند حيف نيست شما با اين همه هنری كه داريد به ساز دست نمیزنيد؟ پاسخ حاج قربان شنيدنی است. میگويد خدا گفته نزنيد، من بزنم؟
اين يعنی ساز، موسيقی و شعر برای حاج قربان نه يك هدف يا حرفه، بلكه راهی است برای رسيدن به خدا. پس از ۱۹ سال يك روحانی او را با ساز آشتی میدهد. میتوانيد بخشهايی كوتاه از كار استاد را از اينجا و اينجا بشنويد.
چند روز پيش از آن يكی از دوستانم يك ساكسيفون خريده بود. وقتی كاتالوگ شركت سازنده را نگاه میكردم، از تنوع زياد ساكسيفون، ترومپت و فلوت تعجب كردم. از آقای عبدلی پرسيدم چرا تعداد سازهای ايرانی اينقدر كم است؟ ايشان گفت ما سازهای بسيار زيادی داشتهايم كه در طول زمان فراموش شدهاند و از بين رفتهاند. آنچه باقی مانده است هم دارد از بين میرود. از من پرسيدند تا به حال چيزی راجع به اوشمه شنيدهای؟ اوشمه سازی است كه از دو بخش نیمانند كه طولی به اندازه يك خودكار دارد، تشكيل شده است و مانند نی جا برای انگشت گذاشتن هم دارد. با اين كه ساز بسيار كوچكی است، صدای بسيار قويی دارد. جالب اينجا است كه اوشمه را از استخوان وسط شاهبال عقاب میسازند. همين نشان از قدمت بسيار زياد اين ساز دارد ﴿در اين باره اين مقاله خواندنی است﴾.
آن روز پرسان پرسان خود را به خانه هنرمندان ايران رساندم. آنجا كه رسيدم فهميدم آن روز آخرين روز برگزاری جشنواره موسيقی فجر بود و آخرين بخش آن موسيقی نواحی مختلف ايران بود. آن شب گروههای مختلفی برنامه اجرا كردند. اولين گروه چند نفر از جوانهای قديم كاشان بودند. يكی از اشعار محلی كاشان را میخواندند. يكی از اعضای گروه هم سرنا میزد. به ياد شاميرزا افتادم. میخواندند:
هفده و هجده و نوزده و بيست، يار بیوفا مال ما نيست
و در بخش ديگری:
سی و چهل و پنجاه و شصت، يار باوفا مال ما هست!
گروه ديگری از شيروان آمده بودند كه لباسهای قرمز رنگ بسيار زيبا، كلاههای نمدی مشكی و گيوههای رنگی بسيار زيبايی داشتند و يك رقص محلی با چوب را اجرا كردند. دو نوازنده داشتند كه يكی اوشمه میزد! و ديگری چيزی شبيه دهل. خيلی جالب بود، آن روز صبح برای اولين بار اسم اوشمه را شنيده بودم و همان روز هم ديدمش. استادان ديگری هم برنامه اجرا كردند كه هر كدامش چقدر جالب بود و آدم میماند كه ما اين همه نوای گوشنواز داريم و از آن بیخبريم.
اما برنامهای كه به خاطرش آمده بودم. حاج قربان با پسرش آمده بود. لباس يك دست سفيد بلوچی پوشيده بود و چهره يك كشاورز خالص را میتوانستی در او ببينی. برای شروع، دستش را برد بالا و همزمان با فرود آوردن آن بر روی ساز گفت: الله...
ناگهان چنان احساس داغی كردم كه مجبور شدم كتم را بكنم. نمیدانم چه نواخت و چه خواند. اما هر چه بود سخنی بود كه از دل برخواسته بود و دلها را تكان میداد. خدايا نگهدارش!
به هر حال به نظر مي رسد که يکی از اولين گام ها در جهت توسعه علمی-فرهنگی، حرکت از فرهنگ روایی به سوی فرهنگ نوشتاری باشد.
به نظر میرسد كه واژه يلدا از روم وارد ايران زمين شده است و به معنی تولد میباشد.جشن شب يلدا از آيين مهرپرستی (ميتراييسم) ايرانيان باقی مانده است، آيين پرستش خورشيد، پرستش نور. ميتراييسم در زمان اشكانيان وساسانيان به اوج خود رسيده بود. درتقويم ايرانيان، شب و روز و ماه و سال به دقت اندازه گيری شده بود و اغلب جشنها ريشه در اين مناسبتهای زمانی داشت . همانگونه كه شب يلدا، طولانی ترين شب سال است، نوروز در "اعتدال بهاری"، در برابر اعتدال پاييزی كه از اول مهر آغاز می شود، جشن برابری شب و روز است. در آن روز كه روز نو می خوانند، شب با روز برابر می شود.شب يلدا به اين علت جشن گرفته میشده است كه از فردای آن، طول روز كه نشانه اهورا است رو به فزونی میيابد و بتدريج به طول شب كه نشانه ظلمت است غالب میشود. مردم با روشن كردن آتش به مبارزه با تاريكی و ظلمت پرداخته و به انتظار نور تا سپيده دم بيدار میماندند.ميترايسم رواج فراوانی در غرب پيدا كرده بود. به طوری كه چند قرن بعد ازپيدايش مسيح، مردم همچنان در روزهای مخصوص ميترايسم به جشن و پايكوبی میپرداختند. آن چنان كه متوليان كليسا به فكر همزمان ساختن اين جشن با يك جشن مذهبی يعنی تولد مسيح افتادند. ظاهرأ چند روز اختلاف موجود نيز به دليل اشتباه در محاسبه سالهای كبيسه پيش آمده است. همچنين مسيحيان، روز سال نوی خود را نيز حدود دو ماه به عقب كشيدند تا بدين ترتيب يك هفته جشن بين اين دو رويداد فراهم آورند. اين را میتوان درنام برخی از ماههای ميلادی نيز ديد. مثلأ سپتامبر ﴿Sept﴾، اكتبر ﴿Oct﴾، نوامبر ﴿Nov﴾ و دسامبر ﴿Dec﴾ بر طبق معنايشان طبيعتأ میبايست بترتيب ماههای ۱۰,۹,۸,۷ ميلادی باشند كه نيستند و بلكه با ماههای ايرانی مطابقت دارند!
برای اطلاع بيشتر میتوانيد به اين مقالهها مراجعه کنيد (۱، ۲ و ۳).
نوشته: سعيد سخنور
امروز برای اولين بار در يك مراسم جشن كريسمس در يك كليسای كاتوليك شركت كردم. البته مراسم به دليل تعداد زياد شركتكنندگان در سالن اجتماعات دبيرستانی در نزديكی كليسا اجرا شد. ساختمان اين دبيرستان هم پيش از اين يك كليسا بوده است. مراسم جالبی داشتند كه از چند سرود و سخنرانی تشكيل شده بود. دو گروه كر خردسالان و بزرگسالان برنامه اجرا كردند كه هر دو خيلی جالب بود. خيلی از آهنگهای كريسمس را كه قبلا شنيده بودم اجرا كردند و خواندند. متن سرود هم با ويدئو پروژكتور بر روی پرده نشان داده میشد.
O come, all ye faithful,
Joyful and triumphant,
O come ye, O come ye to Bethlehem!
Come and behold him,
Born the King of angels!
در سخنرانیها و سرودها بارها از بيتالحم ﴿Bethlehem﴾ نام برده شد. اين فلسطين هم بايد جای جالبی باشد. تمام اديان بزرگ يك جوری به آنجا ربط دارند. راستی بيتالحم يعنی چی؟
يك بخش از مراسم هم دعا كردن برای كسانی بود كه التماس دعا داشتند! دعاها برای موفقيت در كار يا شفا پيدا كردن بيماران بود. يكی از كسانی كه برايش دعا كرديم، Alan بود كه به تازگی دكترايش را در مطالعات اسلامی! از McGill گرفته بود. الان میشه تو ايران، دكترای معارف مسيحی گرفت؟
گفته بودم در خانه و دانشگاه فارسی حرف میزنيم. امروز هم دوستم منو به n نفر معرفی كرد. يكی از آنها Charles بود كه يك سياهپوست از غنا بود. وقتی اسم منو شنيد گفت: "ايرانی هستی؟" و بعد شروع كرد به فارسی حرف زدن. اولش فكر كردم فقط سلام و احوالپرسی بلده، بعد ديدم نه جدی جدی داره حرف میزنه!! گفت ۱۶ سال ايران بوده و برای صدا و سيما كار میكرده ﴿چی كار میكرده؟؟﴾ و گفت كه بايد منو به John معرفی كنه. چند دقيقه بعد هم John رو ديدم. كاملا ايرانی بود و اسمش حميد بود. خلاصه ما تو كليسای كاتوليك در شرق فرانسه زبان مونترال هم فارسی حرف میزنيم!!
حدود يك سال پيش بود كه همزمان با يك گروه تقريبا ۲۰ نفری از بچهها آمدم مونترال. هيچ كدام از بچهها را از قبل نمیشناختم و تقريبا همه در گروه ايران-كانادا با هم آشنا شده بوديم. يادم هست همون روزهای اول میگفتيم خجالت دارد كسی يك سال ساكن مونترال باشد ولی نتواند فرانسه صحبت كند. از آن روز بيشتر از يك سال میگذرد و من هنوز همان قدر فرانسه بلدم كه در ايران ياد گرفته بودم. تازه همان را هم دارم فراموش میكنم.
ايران كه بودم، فكر میكردم آدم بايد تو محيط باشد تا زبان ياد بگيرد. هر چه آقای دكتر رضوانی میگفت كه بابا شما الان تو محيط هستيد، تو گوش من يكی كه نمیرفت. ولی از وقتی اينجا آمدم، اصلا همان يك ذره انگليسی هم كه میدانستم يادم رفت. آخر توی خانه كه فارسی حرف میزنيم. تو دانشگاه هم فارسی حرف میزنيم! يكی از استادای من، پارسال هفت تا دانشجوی ايرانی گرفت. خلاصه كنم سال پيش كه يك كلاس حل تمرين داشتم، يك جلسه را به فارسی برگزار كرديم!
بعد از گذشت يك سال واقعا داشتم نگران میشدم. چون هم مشكلات حرف زدنم پا برجا بود و هم اين كه اصلا با اهالی مونترال و مردم عادی شهر هيچ ارتباطی نداشتم. خيلی به اين قضيه فكر میكردم كه چطور میتونم راه فراری پيدا كنم. اين بود تا اين كه تو يك وبلاگ فارسی درباره Toastmasters خوندم ﴿ نمیدانم تو اين بود يا اين يا اين يكی ﴾. نوشته بود اگر شما هم مشكل صحبت كردن داريد يك سری به يكی از اين گروهها بزنيد. رفتم سايتشان را پيدا كردم. به نظرم جالب آمد. با عضو شدن در اين گروه يك جزوه راهنما دريافت میكنيد كه شامل اطلاعات مربوط به ۱۰ پروژه سخنرانی است. هر سخنرانی بين ۵ تا ۷ دقيقه است. با انجام دادن اين پروژهها به تدريج مهارتهای سخنرانی كردن در حضور جمع را ياد میگيريد. اين مهارتها شامل نظم دادن به متن سخنرانی، ارتباط چشمی با شنوندگان، حركات دست و بدن، تغيير به موقع صدا و مانند اينها است. به نظرم جالب آمد. فقط مطمئن نبودم كه به درد من میخورد يا نه. چون من همين حرف زدن عادی رو بلد نبودم، حالا میرفتم سخنرانی میكردم؟
روال كار اين است كه میتوانيد به صورت مهمان در جلسات شركت كنيد و اگر پسنديديد عضو گروه شويد. گفتم ببينم تو مونترال هم جايی دارند. بعد كه گشتم ديدم نه يكی، نه دو تا، هوارتا Toastmaster فقط تو مركز مونترال هست. يكی هم تو كنكورديا بود. جلساتشان دوشنبهها ساعت ۶ بعدازظهر در طبقه هفتم ساختمان HB برگزار میشود. اولين جلسه كه رفتم از ديدن تنوع آدمها خوشم آمد. كسانی بودند كه به قول فرهاد، "مادر سخنران" بودند و كسانی هم بودند كه حتی مثل من هم نمیتوانستند صحبت كنند. آن روز يك پسر آمريكايی از مريلند آمده بود. كلی ترس برم داشت. ولی با خودم گفتم همينه، اگر میخواهی ارتباط برقرار كنی بايد كار را جدی بگيری و نترسی. آخر جلسه يك پسر پرويی به من گفت كه از تستمستر YMCA به عنوان مهمان آمده است و مرا هم دعوت كرد كه به گروه آنها سری بزنم. جلسات آنها چهارشنبهها برگزار میشود.
برای دومين بار به عنوان مهمان در جلسه هفتگی تستمستر YMCA شركت كردم. باز هم از تنوع آدمهايی كه آمده بودند، خيلی خوشم آمد. از سنين مختلف، شغلهای مختلف و با پيشينههای مختلف بودند. ديدم دقيقا همان چيزی است كه دنبالش بودم. هزينه عضويتش هم چندان زياد نيست ﴿حدود صد دلار در سال﴾. از آن روز تا الان در تمام جلسهها شركت كردهام. برنامه جلسهها هم خيلی جالب بود. كلی جزئيات دارد. مثلا هر جلسه يك Moment of reflection دارد كه يك نفر درباره مطلبی كه مهم میداند به حضار توجه میدهد. نفر بعدی يك جوك تعريف میكند. بعد يك بخشی دارند به نام Table topics كه در آن يك نفر سوالی مطرح میكند و به طور تصادفی از يكی از حضار میخواهد كه در قالب يك سخنرانی يكی دو دقيقهای به سوال پاسخ دهد. بعد هم سخنرانیهای از پيش آماده شده اعضا ﴿از همان ده پروژه كه گفتم﴾ ارائه میشود.
سرتان را درد نياورم. من كه بيشتر از آنچه انتظار داشتم پيدا كردم. با يكی از بچههای گروه دوست شدم و تو YMCA، اسكواش بازی میكنيم. در ضمن پارسال خيلی كريسمس بیمزهای داشتم، اصلا نفهميدم كريسمس كی آمد و كی رفت. ولی امسال تا اينجا كه خيلی خوب بوده است. گروه تستمستر كنكورديا و YMCA يك مهمانی كريسمس مشترك داشتند كه واقعا جالب بود. تازه قرار شده با دوستم بريم به يك جشن كريسمس تو يك كليسا!
Toastmasters اولين بار در سال ۱۹۲۴ در زيرزمين يك YMCA در Santa Ana توسط آقای Ralph C. Smedley تشكيل شد و الان در نزديك به هشتاد كشور دنيا ﴿حتی در اردن، امارات و بحرين و نه در ايران!﴾ و به چندين زبان مختلف فعال است. يكی از چيزهای كه باعث شد به Toastmasters مطمئنتر شوم، اين بود كه برای سمينار دكترا يكی از استادها در يك جلسه درباره نحوه ارائه سخنرانیهای علمی صحبت كرد. در اين جلسه از مطالبی استفاده میكرد كه در يك كارگاه ASME ياد گرفته بود. جالب اين بود كه فيلمی كه نشان داد از Toastmasters بود. در اين فيلم مراحل آمادهسازی برای ارائه يك سخنرانی آموزش داده میشد.
فكر میكنم بد نباشد يك سری به گروه Toastmasters نزديك خودتان بزنيد. راستی روز جمعه ۲۸ ژانويه گروه YMCA يك مهمانی برگزار میكند كه در آن آقای Chris Ford سخنرانی میكند. ايشان در حال حاضر Vice President Toastmasters International هستند. اين مهمانی در Days Inn واقع در شماره ۱۰۰۵ خيابان Guy برگزار میشود و هزينه شركت كردن در آن ۲۵ دلار است كه شامل شام هم میشود. اگر دوست داريد در اين مهمانی شركت كنيد به من خبر بديد.