نوروزتان پیروز!


¦ 6 نظرات

چند خاطره


¦ 3 نظرات

يک روز دم برگرکينگ (burger king) يکی جلوی منو گرفت و گفت (Spare change please) که از قضا منم هيچی پول تو جيبم نداشتم و فقط کارت همرام بود، گرچه اگر هم بود فرقی نميکرد، گفتم (I am sorry I don't have any change) خيلی محکم و با تحکم گفت شما سفيدها (you white guys) نميخواين به يک سرخپوست که اومدين سرزمينش رو گرفتين کمک کنين، بعد با نگاه طلبکارانه چشم دوخت تو چشمام. گفتم من عراقی هستم شما امريکایی ها از سفيد و سياه و سرخ ريختين تو مملکت ما و اونجا رو اشغال کردين، اونوقت تو به من چی ميگی. طرف حسابی جا خورد، گفت ok بفرمايين برين. فکر کنم حدس زد من ايرانی باشم، اونم مشهدی.

برای يکی از دانشجوهای آزمايشگاهی که من مسوولشم، داشتم يک کم توضيح رياضی يک آزمايش رو ميدادم، گفت تو رياضيت خوبه، ليسانس کجا بودی، گفتم ايران. يک لحظه جا خورد بعد گفت (wow, interesting) بعد من بهش گفتم که ما برای تز ليسانس بمب اتم ساختيم، يک کم منو نگاه کرد و گفت (thats impressive) من که ديدم باور کرده، گفتم عمو مگه ميشه يک دانشجوی ليسانس اين کارو بکنه آخه، خنديد و گفت راست ميگی منم تعجب کردم كلی. اين خاطره رو برای يکی از دوستان ايرانيم تعريف می كردم که اون گفت، فرهاد بايد بيشتر مراقب باشی اين دور و زمونه، و کارای شك برانگيز نکنی اينجا. حق با اون بود، البته اينو بگم که خود اين طرف داره کلاس خلبانی ميره.

ايران که رفته بودم، پرواز مشهد - تهران از سالن انتظار تا دم هواپيما که فاصله اش ۲۰۰- ۳۰۰ متری بيشتر نبود، مارو با اتوبوس بردن. به محض اينکه سوار شديم و اتوبوس به سمت هواپيما راه افتاد، يک پير مردی خيلی جدی و بلند گفت برای سلامتی آقای راننده صلوات! همه صلوات فرستادن، فکر کنم صلوات تموم نشده بود که اتوبوس رسيد دم هواپيما.

در راه اروپا تا تهران يک خانوم مسنی رديف کنار من نشسته بود که دنباله يک مخ ميگشت که بذاره تو فرقون و هل بده. يک جمله اش هيچوقت يادم نميره گفت انشالاهمه مسافرای دنيا به هر جا که ميرن به سلامت برن. با خودم گفتم خوبه اينقدر آدم مثبت باشه اما اين طرف احتمالا بچه هاش مسوول شركت بيمه باشن.

از مشهد که به تهران ميومدم، خوب طبعا تهران رو بلد بودم تاحدی. راننده تاکسی تهرانی نبود و من بهش گفتم از کدوم راه بره. بعد سر صحبت باز شد و گفت از کجا مياين، گفتم مشهد. كلی بد مشهدی ها رو گفت و گفت اگه امام رضا نبود، کسی نميرفت اونجا اصلاً. بعد پرسيد شما مال خود تهران هستين، منم ديدم که تو آف سايد هستم، گفتم همدانی هستيم در اصل. بعد صحبت همدان شد و جاده سقز به همدان که من برای سه نشدن موضوع رو عوض کردم، سعی هم کردم کمتر حرف بزنم که لهجم معلوم نشه.