درباره موسيقی ایران



MrAbdoli2

گروه سرمستان

در تهران افتخار همسايگی با استاد محمد عبدلی و همسر هنرمندشان را داشتم. آقای عبدلی استاد سه‌تار هستند و خدمات بسياری در جهت گسترش آموزش موسيقی اصيل ايرانی ‌انجام داده‌اند. آقای عبدلی از آن آدم‌هايی است كه حرفی برای گفتن دارند ولی كمتر گوش شنوايی برای شنيدن حرف‌هايش هست. من اين فرصت را داشتم كه شنونده صحبت‌های ايشان باشم.

يك روز صبح پنجشنبه آقای عبدلی آمد كه درباره مسائل ساختمان صحبت كنيم كه مطابق معمول صحبت به فرهنگ و موسيقی ايرانی كشيد. ايشان تعريف می‌كردند كه با راهنمايی يكی از اساتيد به درود رفته بودند تا شاميرزا را به تهران بياورند. شاميرزا از استادان سنتی سرنا بودند. پرسان پرسان رفته بودند تا ايستگاه راه‌آهن شهر. آنجا پيرمرد دستفروشی را ديده بودند كه بساطش را كه داخل جعبه‌ای بود به گردن آويخته بود. از او می‌پرسند شاميرزا را می‌شناسی؟ می‌گويد من شاميرزا هستم!

شاميرزا را به تهران می‌آورند و ايشان در جشنواره موسيقی فجر حائز رتبه برتر می‌شود. بعد پيشنهاد می‌كنند كه شاميرزا را به جشنواره موسيقی آوينيون بفرستند. وزارت ارشاد قبول می‌كند كه هزينه سفر شاميرزا را بپردازد. اما همراهان بايد خودشان هزينه كنند! در اين جشنواره شاميرزا رتبه سوم را كسب می‌كند. دو نفر اول دكترای موسيقی داشتند! هنگام معرفی سه نفر اول، مدت زمان زيادی به معرفی سوابق و دستاوردهای دو نفر اول می‌گذرد و نفر سوم: شاميرزا از ايران! عكسی هست از نفر دوم كه ساكسيفون می‌زد، در حالی كه دارد برنامه شاميرزا را تماشا می‌كند. در عكس اين آقا نيم‌خيز شده و دارد شاميرزا را در حال نواختن سرنا را نگاه می‌كند و از شدت تعجب و احساسات با كف دست می‌زند توی پيشانی خودش كه شاميرزا چه می‌كند! از آقای عبدلی پرسيدم كسی كنجكاو بود كه بداند شاميرزا تا حالا كجا بوده و چطور زندگی می‌كرده است؟ گفت خيلی‌ها ولی ما فقط تلاش می‌كرديم كه كسی نداند كه شاميرزا كجا بوده و چه جوری آمده، چون هر چه راست می‌گفتيم، تف سربالا بود!

جايزه‌ای كه شاميرزا در جشنواره آوينيون برد از نظر مالی بسيار ارزشمند بود. او به درود برگشت و در درود و ازنا مسجد ساخت، مدرسه ساخت، به فاميل‌های دور و نزديك كه زمين نداشتند، زمين داد. شاميرزا در آذرماه سال ۱۳۷۶ درگذشت و ايران نوازنده‌ای بی‌نظير را از دست داد. به قول آقای عبدلی امكان ندارد بتوانيم نبود شاميرزا را جبران كنيم. اين هم خبری درباره خانواده شاميرزا، هفت سال پس از درگذشتش. چقدر مهربان بوده‌ايم با بزرگان!

آن روز، آخرين روز برگزاری جشنواره موسيقی فجر بود. آقای عبدلی می‌گفت امروز هم برنامه يكی از آن كسانی است كه كمبودش قابل جبران نيست و اگر می‌توانی حتما برو و برنامه را از نزديك ببين. حاج قربان سليمانی واپسين بازمانده و آخرين نسل از راويان سنت بخشی‌گری در موسيقی شمال خراسان است. بخشی كسی است كه دو تار می نوازد، می سرايد، آواز می خواند، روايت می كند و ساز خود را نيز خودش می سازد. برنامه‌ای كه حاج قربان در ستايش حضرت رسول ﴿ص﴾ اجرا می‌كند، شامل پنج ساعت نواختن و خواندن شعر بدون تكرار است. حاج قربان كشاورز است و ساكن ده علی آباد قوچان. اين آدم به دليل اين كه در اوايل انقلاب از ملايی می‌شنود كه موسيقی حرام است، ساز را كنار می‌گذارد. در آن سالىها به او می‌گويند حيف نيست شما با اين همه هنری كه داريد به ساز دست نمی‌زنيد؟ پاسخ حاج قربان شنيدنی است. می‌گويد خدا گفته نزنيد، من بزنم؟

اين يعنی ساز، موسيقی و شعر برای حاج قربان نه يك هدف يا حرفه، بلكه راهی است برای رسيدن به خدا. پس از ۱۹ سال يك روحانی او را با ساز آشتی می‌دهد. می‌توانيد بخش‌هايی كوتاه از كار استاد را از اينجا و اينجا بشنويد.

چند روز پيش از آن يكی از دوستانم يك ساكسيفون خريده بود. وقتی كاتالوگ شركت سازنده را نگاه می‌كردم، از تنوع زياد ساكسيفون، ترومپت و فلوت تعجب كردم. از آقای عبدلی پرسيدم چرا تعداد سازهای ايرانی اين‌قدر كم است؟ ايشان گفت ما سازهای بسيار زيادی داشته‌ايم كه در طول زمان فراموش شده‌اند و از بين رفته‌اند. آنچه باقی مانده است هم دارد از بين می‌رود. از من پرسيدند تا به حال چيزی راجع به اوشمه شنيده‌ای؟ اوشمه سازی است كه از دو بخش نی‌مانند كه طولی به اندازه يك خودكار دارد، تشكيل شده است و مانند نی جا برای انگشت گذاشتن هم دارد. با اين كه ساز بسيار كوچكی است، صدای بسيار قويی دارد. جالب اينجا است كه اوشمه را از استخوان وسط شاهبال عقاب می‌سازند. همين نشان از قدمت بسيار زياد اين ساز دارد ﴿در اين باره اين مقاله خواندنی است﴾.

آن روز پرسان پرسان خود را به خانه هنرمندان ايران رساندم. آنجا كه رسيدم فهميدم آن روز آخرين روز برگزاری جشنواره موسيقی فجر بود و آخرين بخش آن موسيقی نواحی مختلف ايران بود. آن شب گروه‌های مختلفی برنامه اجرا كردند. اولين گروه چند نفر از جوان‌های قديم كاشان بودند. يكی از اشعار محلی كاشان را می‌خواندند. يكی از اعضای گروه هم سرنا می‌زد. به ياد شاميرزا افتادم. می‌خواندند:

هفده و هجده و نوزده و بيست، يار بی‌وفا مال ما نيست
و در بخش ديگری:
سی و چهل و پنجاه و شصت، يار باوفا مال ما هست!

گروه ديگری از شيروان آمده بودند كه لباس‌های قرمز رنگ بسيار زيبا، كلاه‌های نمدی مشكی و گيوه‌های رنگی بسيار زيبايی داشتند و يك رقص محلی با چوب را اجرا كردند. دو نوازنده داشتند كه يكی اوشمه می‌زد! و ديگری چيزی شبيه دهل. خيلی جالب بود، آن روز صبح برای اولين بار اسم اوشمه را شنيده بودم و همان روز هم ديدمش. استادان ديگری هم برنامه اجرا كردند كه هر كدامش چقدر جالب بود و آدم می‌ماند كه ما اين همه نوای گوش‌نواز داريم و از آن بی‌خبريم.

اما برنامه‌ای كه به خاطرش آمده بودم. حاج قربان با پسرش آمده بود. لباس يك دست سفيد بلوچی پوشيده بود و چهره يك كشاورز خالص را می‌توانستی در او ببينی. برای شروع، دستش را برد بالا و همزمان با فرود آوردن آن بر روی ساز گفت: الله...

ناگهان چنان احساس داغی كردم كه مجبور شدم كتم را بكنم. نمی‌دانم چه نواخت و چه خواند. اما هر چه بود سخنی بود كه از دل برخواسته بود و دل‌ها را تكان می‌داد. خدايا نگهدارش!

6 نظرات:

ناشناس گفت...

Aghaa shamirza keh ziadeh too iran,

Shahmirza peidaa kon kameh,

mohsen sh

Mohsen گفت...

بهزادجان بسيار عالي بود. در ضمن شاميرزا هم نبايد همه ي جايزه اش رو مي بخشيد. بايد مي دونست كجا زندگي مي كنه.

Hamid Bahrami گفت...

ظاهراً قاعده این است که همیشه دیگران قبل از خودمان به چیزهای ارزشمندی که داریم واقف شوند.

ناشناس گفت...

متن جالبی بود..." خدايا به من زيستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زيستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بيهودگی اش سوگوار نباشم
Shadi

ناشناس گفت...

سلام

خيلي ممنون كه بلاخره توي لاگ‌هاي ايراني هم نامي از «مرواريد اقيانوس» آورديد.
شاميرزا مرادي را همه توي لرستان مي‌شناسند. معروف است كه يكي از نوازنده‌گان همين جشنواره‌اي كه فرموديد گفته است« شاميرزا صداي يك اركستر سمفونيك را با سازش در مي‌آورد»
و باز هم بعد از خواندن اين نوشته متاسف شدم كه تنها آثار چاپ شده‌ي اين راوي بزرگ موسيقي محلي لرستان تنها دو اثر است. همين‌طور گمان مي‌كنم فقط فيلم كوتاهي از اجراي خارق‌العاده‌اش در جشنواره‌ي موسيقي فجر وجود دارد و اين تمام يادگار ايشان است. اگر اثر ديگري سراغ داريد لطفن معرفي بفرماييد.

ناشناس گفت...

هر چه بود سخنی بود كه از دل برخواسته بود و دل‌ها را تكان می‌داد.
برای این جمله شما یک مصداق هم من دارم. پیری که پدر شمشال نوازی ایران میخواندندش و از کردستان آمده بود تا در آمفی تئاتر دانشگاه برنامه اجرا کند. صدای سازش انگار که از نهادش بر میخواست..و یاد آور
نی حدیث راه پر خون می کند ...
جاتون خالی..ممنون که منو به اون فضا بردید با خاطره تون
کاشکی من هم بیشتر در مورد این پیر فرزانه می دونستم تا اینجا بنویسم..