كمی از خودت بگو!



اينجا دانشجوهای ليسانس برای تابستان به كارآموزی می‌روند و در دانشگاه مركزی هست كه به آنها برای پيدا كردن محل كارآموزی كمك می‌كند. تابستان پارسال، استادم خواست كه برای انتخاب كارآموز بهش كمك كنم. در جلسه‌ای كه در اين مركز تشكيل شده بود، نماينده‌ی مركز كه خانم خوش‌اخلاقی بود، حضور داشت. هفت دانشجو هم آمده بودند كه قرار بود از ميان آنها دو نفر را برای كارآموزی انتخاب كنيم. طبق معمول من بساط Presentation را آماده كرده بودم تا با نشان دادن كلی شكل و پويانمايی ﴿انيميشن﴾ جذاب، يك تبليغات اساسی برای جلب مشتری راه بياندازم. اما به دليل آماده نبودن كامپيوتر امكانش فراهم نشد. استادم كمی درباره‌ی كار توضيح داد و بعد از تك‌تك دانشجوها خواست كه خودشان را معرفی كنند. هر كدام نام و رشته‌ی خود را می‌گفتند. اما بعد از آن بود كه قضيه جالب و جالب‌تر می‌شد.
يكی می‌گفت من آدم درست‌كاری ﴿honest﴾ هستم. ديگری می‌گفت من از آن آدم‌هايی هستم كه اگر هدف را به من نشان بدهند، می‌روم و به آن می‌رسم و آن ديگری می‌گفت من چيزها را زود ياد می‌گيرم. تصور كنيد در ايران از يك دانشجوی كارآموز بخواهيم كه درباره‌ی خودش حرف بزند. خود من اگر بودم می‌گفتم من اين درس را گذراندم، آن پروژه را انجام دادم. اين قدر C بلدم و آن قدر MATLAB. تفاوت در نوع پاسخ دادن به يك سوال واحد كاملا محسوس است.
چند وقت پيش يك آهنگ‌ساز مونترالی كه حالا كلی معروف شده و در Hollywood مشغول به كار است، برای مراسمی به مونترال برگشته بود. گزارشگر تلويزيون ازش پرسيد: هيچ وقت دلتان برای مونترال تنگ می‌شود؟ جواب داد: شوخی می‌كنی؟ من مونترال را بيش از هر شهر ديگری دوست دارم. اينجا تنها جايی است كه می‌توانی دو ساعت در يك مهمانی باشی و كسی نپرسد، چقدر درمی‌آری؟ چی سوار می‌شی؟ كارت چيه؟ اينجا مردم از اين كه با تو هستند خوشحال‌اند. نه به خاطر آنچه كه داری.
مورد ديگری كه اتفاق افتاد در Toastmasters بود. موضوع اولين سخنرانی، خود شخص سخنران است. در اين سخنرانی هدف اين است كه شخص برای اولين بار در برابر جمع صحبت كند. به همين دليل موضوعی انتخاب می‌شود كه سخنران نسبت به آن اشراف كامل دارد: خود سخنران. زمانی كه متن اولين سخنرانی را نوشتم، بعد از انجام تصحيحات معمول آن را به دخترخاله‌ام كه اينجا بزرگ شده نشان دادم. وقتی نظرش را پرسيدم. گفت ابتدای متن نوشته بودی امروز می‌خواهم درباره‌ی زندگی خودم برای شما صحبت كنم و من بسيار مشتاق شدم ببينم كه چه می‌خواهی بگويی. اما هر چه جلوتر رفتم ديدم بيشتر درباره‌ی دست‌آوردهايت صحبت كردی و اين كه چه درسی خوانده‌ای و چه كاری كرده‌ای. شنونده درباره‌ی خانواده‌ات تنها می‌داند كه شغل‌شان چيست. اما درباره‌ی خودت و خانواده‌ات چيزی نگفته‌ای.
خيلی‌ها تمايل دارند پشت عناوين، القاب و دست‌آوردهايشان پنهان شوند. شايد خودمان هم گرفتارش باشيم. اين بار كه كسی از شما بپرسد: كمی از خودت بگو، چه جوابی خواهيد داد؟

3 نظرات:

ناشناس گفت...

Behzad jaan

Az khoondane in neveshte kheili lezzat bordam, vaghean motshakker. Har vaght neveshtehaye to ro too weblog mikhoonam yek ya chand darse taze migiram, dast marizaad.

Dar morede matlabet ham hamoontor ke khodet be tore zemni eshare kardi, be nazare man masale be in bar migarde ke khodemoon ro behtar beshenasim. Az in mohite aroom, in shahre kam saro seda, va in forsathaye feraghat estefade konim va bebinim vaghean ma ki hastim va oon kheslati ke ma bar mabnaye oon tarif mishim chie.

Baaz ham mamnoon,
Javad

Hamid Bahrami گفت...

حقيقت آنکه با وجود همه شعارها، ما برای انسان ها به صرف انسان بودنشان احترام قایل نيستيم. در صورتی که وجود يک انسان تنها از آن جهت که انسان است، بسيار محترم است. اعتقاد به کرامت انسانی، ما را از تجاوز به حریم ديگران باز می دارد. با چنين اعتقادی ديگر جايی برای توهين، تهمت، دروغ، قضاوت های شتاب زده و ... باقی نمی ماند.
ما مجبوریم خود را پشت القاب و عناوین پنهان کنيم تا از گزند توهين، تهمت و قضاوت های نادرست و شتاب زده افراد در امان باشيم. ما نمی توانيم انسانی باشيم آزاد و بی نیاز ازين القاب و عناوین.
در اينجا تنها چند خط راجع به علاقه وافر ما ايرانی ها برای قضاوت درباره اطرافیانمان می نويسم.
اگر از يک غربی راجع به شخصيت فردی سوال کنيد، معمولا حداکثر جوابی که دريافت می کنيد جمله ای کلی مثل"He is a nice guy" است. حال تصور کنيد چنين سوالی را از يک ايرانی بپرسيد. او قادر خواهد بود ساعت ها راجع به شخصيت طرف مقابل برای شما داد سخن براند. تا حال دقت کرده ايد که ما چه قدر راجع به ديگران دست به قضاوت می زنيم؟ دیگرانی که شايد ارتباط ما با آنها محدود به چند ملاقات جزیی در طول هفته، ماه و يا حتی سال شود. مشکل از آنجا شروع می شود که ما اين قضاوت های شتابزده و نابجا را هم به مانند وحی منزل تلقی می کنيم و هيچ فکر نمی کنيم که ممکن است اشتباه کرده باشيم. سپس به این هم اکتفا نمی کنیم و اين قضاوت های درخشان را با ديگران در ميان می گذاريم. در نهايت هم همين قضاوت های شخصی (که بعضا به خرده حساب های شخصی ما با طرف مقابل هم برمیگردد) را در کارهای جمعی مبنای عمل قرار می دهيم و اينطور است که جمع های ايرانی معمولا دوام چندانی ندارند...
جدا از ميزان صحت و درستی اين قضاوت ها، سوال قابل تامل اين است که اصولا ما چه ميزان به چنين قضاوت هايی در مورد افرادی که ارتباط محدودی با آنها داريم نیازمندیم. به نظرم به جز در مورد افراد نزديک، ما نيازی به چنين قضاوت هايی راجع به افراد ديگر نداريم.

... ما مجبوریم خود را پشت القاب و عناوین پنهان کنيم . برای ما القاب و عناوین مهم تر از شخصيت و کرامت انسانی است...

ناشناس گفت...

نه شرقی‌ام نه غربی‌ام نه بری‌ام نه بحری‌ام
نه ارکان طبیعی‌ام نه از افلاک گردونم
نه از خاکم نه از بادم نه از آبم نه از آتش
نه از عرشم نه از فرشم نه از کونم نه از کانم
نه از دنیا نه از عقبا نه از جنت نه از مأوا
نه از آدم نه از حوا نه از فردوس رضوانم

مکانم لا مکان باشد نشانم بی نشان باشد
نه تن باشد نه جان باشد که من از جان جانانم...