چهار پنج ساله که بودم، در ميان تمام جذابیتهايی که خانه مادربزرگ برايم داشت، چيزی که بيش از همه مشتاقش بودم، داستانهای جذاب و شنیدنی بود که گاه و بیگاه برايم تعريف میکرد. چه شبهايی که با صدای گرم مادربزرگ به خواب نمیرفتم و چه خاطراتی که از آن روزها ندارم. بعضی از آن قصهها آنقدر برايم جالب بود که از او میخواستم بارها و بارها برايم تکرارشان کند و حتی حالا پس از گذشت سالها از آن روزها، صحنههايی از آن داستانها چنان در ذهنم حک شده است که گویی همين ديروز بود که آنها را شنيدهام.
در اين ميان دو داستانی که بيش از همه دوستشان داشتم، داستان اميرارسلان نامدار و حسين کرد شبستری بود. اما شايد من جز آخرين نسل از کودکان خوشبختی بودم که چنین داستانهایی را شنيدهاند. اين روزها اگر از کودکان ايرانی بپرسيد که اميرارسلان يا حسين کرد را می شناسند، بعید است جواب مثبت بگيريد. شايد باورش سخت باشد که تا همين چند ده سال پيش، بسياری از کودکان اين سرزمين، با شنيدن چنين قصههايی در شبهای سرد و طولانی زمستان، در زير کرسیها به خواب میرفتند. حقيقت آنکه داستانهايی مانند حسين کرد شبستری و اميرارسلان نامدار آنقدر اقبال عام داشتهاند که به محاورات مردم کوچه و بازار راه يافته و به عنوان ضرب المثل مورد استفاده قرار گرفتهاند و اين روزها اگر ديگر چندان خبری از خود اين داستانها نيست، اين ضرب المثلها همچنان مورد استفاده قرار میگيرند. به عنوان مثال، حتما مثلهايی نظير "داستان حسين کرد گفتن" يا "طرف مثل مادر فولادزره است" (فولادزره ديو و مادرش دو تن از شخصيتهای داستان اميرارسلان هستند.) را تا کنون شنیدهاید. ساخته شدن چنين مثلهايی از اين داستانها، نشاندهنده اقبال عمومی و ميزان فراگیری آنها در ميان اقشار مختلف مردم بوده است.
اين داستانها به طور کلی تحت عنوان ادبيات فولکلوریک طبقهبندی میشوند. ترجمه مناسب و دقيقی از اين ترکيب سراغ ندارم. شايد بهترين معادل، ادبیات مردمی يا عامیانه باشد (ادبیات توده هم استفاده شده که با توجه به بار سياسی واژه توده در زبان فارسی، معادل مناسبی به نظر نمیرسد و يا ادبیات محلی که باز هم به نظرم تنها قسمتی از معنای ادبيات فولکلوریک را در برمیگيرد؛ چرا که بسياری از داستانهای فولکلوریک جز ميراث ملی يک کشور هستند.).
منظور از ادبيات فولکلوریک، داستانها و اشعاری است که سينه به سينه از نسلی به نسل ديگر منتقل میشوند و حاوی افسانهها، باورها، آیینها و آداب و رسوم مردم يک ناحيه يا کشور هستند. سخنی به گزاف نیست که ادبیات فولکلوریک، منشا و مادر ادبیات یک کشور و الهامبخش شاعران و نویسندگان در خلق آثار جدید است. اين روزها ملتها سعی میکنند تا به انحا مختلف ادبيات فولکلوریک خود را که به مانند گنجینهای گرانبها از نسلهای گذشته به آنها رسيده است، حفظ کنند. اين در حالی است که حتی اندک اشارهای به اين مقوله در کتابهای درسی ادبیات ما نشده است و به شخصه به ياد ندارم رسانههای جمعی دولتی حتی يک بار هم يادی از چنين آثاری کرده باشند. با این حال، قبل از انقلاب حتی فيلمهایی بر اساس داستان اميرارسلان نامدار (کارگردان: شاپور یاسمی، ۱۳۳۴) و حسين کرد (۱۳۴۵) ساخته شده است. از ديگر آثار ادبيات فولکلوریک ايران میتوان به فلکناز، چهل طوطی و اسکندرنامه اشاره کرد. خوشبختانه به تازگی برخی از ناشرین(مانند طرح نو) اقدام به نشر آثاری از ادبيات فولکلوریک ايران کردهاند که جای تقدير فراوان دارد.
چند وقت پيش هنگام پرسهزنیهای شبانه در اينترنت، به طور کاملا اتفاقی به سايت داستان اميرارسلان نامدار برخوردم و با ديدن آن تمام خاطرات دوران کودکی برايم زنده شد. متاسفانه نتوانستم مطلب چشمگيری در مورد حسين کرد پيدا کنم. شايد در سفری به ايران، از مادربزرگ بخواهم که آن را برايم بازگویی کند ... و اما داستان اميرارسلان ...
اميرارسلان نامدار:
اميرارسلان نامدار در واقع داستانی است ساخته تخیل توانمند ميرزامحمدعلی نقیب الممالک، نقال ناصرالدین شاه. می گويند نقیب الممالک هر شب به همراه سه تن از نوازندگان خود درپای بستر شاه به داستانگویی میپرداخت و هرجا به شعر مناسبی میرسید، آن را به آواز میخواند تا شاه را خواب دررباید. دختر ناصرالدین شاه اين داستانها را مکتوب میکند و اينچنين داستان اميرارسلان پرداخته میشود.
در اين سايت آمده است:" اميرارسلان که از لحاظ تنوع صحنهها و گوناگونی حادثهها، بر همه داستانهای عامیانه برتری دارد و مدتها باعث سرگرمی کودکان تا سالخوردگان میشده، امروز رو به فراموشی است و تنها برخی اسامی آنرا به عنوان مثال و کنايه میشنویم ... "
اميرارسلان اميرزاده ای است رومی که پيش از تولد، پدرش را که فرمانروای روم (منظور روم شرقی يا همان ترکیه امروزی) بوده در هجوم فرنگیان به روم، از دست میدهد. روم به دست سپاه فرنگ میافتد و اما مادر اميرارسلان به طریقی از چنگ سپاهیان فرنگ نجات میيابد و با بازرگانی مصری به مصر میرود. اميرارسلان در مصر به دنيا میآید و بزرگ میشود. در سن ۱۸ سالگی، اميرارسلان که حالا جوانی برومند شده است طی ماجرایی از داستان پدرش مطلع میشود و عزم خونخواهی میکند. نصیحت اطرافیان دراو موثر واقع نمیشود و با کمک خدیو مصر سپاهی مهیا و به روم حمله میکند و در نهايت آن را از فرنگیان بازپس میگيرد.
اما تم اصلی داستان از اينجا شروع میشود. اميرارسلان تصوير دختر پادشاه فرنگ را بر دیوار کلیسایی در روم میبيند و يک دل نه صد دل دلباخته اش میشود. او تصمیم میگیرد که به هر شکل ممکن این دختر را ملاقات کند. وزیران و بزرگان به او توصيه میکنند که به فرنگ لشکر نکشد؛ چرا که هلاک خواهد شد. اما اميرارسلان که در تصميم خود راسخ است، تصميم میگیرد به تنهایی و به صورت ناشناس، به فرنگ برود و به اين ترتيب به قلب دشمن میزند. ادامه داستان، شرح مصایب، مرارتها و دلیریهايی است که او در اين راه خطیر متحمل میگردد.
داستان که تا اواسط بنمایهای ریالیستی دارد، به ناگاه از ریالیسم فاصله و حالت افسانه به خود میگيرد. به اين ترتيب، شخصیتهای داستان، ترکيبی از انسان، جن، پری و ديو میشوند که حتی در بعضی نقاط، داستانهای fiction جديد را برای خواننده فضاسازی میکنند. با وجود قديمی بودن قالب داستان، المانهای موجود در آن باعث میشود که داستان از کشش و جذابیت قابل قبولی برخوردار باشد و خواننده را تا به انتها به دنبال خود بکشد.
چيزی که جذابیت و شيرينی داستان اميرارسلان را دو چندان میکند، اشعارزيبايی است که جای جای داستان را مزین کرده است و حکايت از توانایی آفریننده آن در استفاده مناسب از شعر دارد. به عنوان مثال:
يا ما سرخصم را بكوبيم به سنگ ... يا او تن ما به دارسازد آونگ
القصه درين زمانهی پرنيرنگ ... يك مرده به نام به كه صد زنده به ننگ
-----------------------------------------------------------------
ای كه نكرده دردلت سوز محبتی اثر ... هرنفس آتشی مزن بردلم ازنصيحتی
دل به كسی ندادهای، ازپی دل نرفتهای ... سيلی غم نخوردهای، میشنوی حكايتی
-----------------------------------------------------------------
آن دلی را كه به خون غرقهاش از تيرنكردی ... قابل تير نبوده است تو تقصير نكردی
يك دلی نيست درين سلسلهی سلسله مويان ... كه تو در سلسلهی زلف به زنجيرنكردی
كيست آن پيركه از وصل نكردی توجوانش ... آن جوان كيست كه ازهجر تواش پيرنكردی
شهرما بندرصورت شد از آن رو كه درين شهر ... صورتی نيست كه چون صورت تصویر نكردی
-----------------------------------------------------------------
نرفت تا تو برفتی خيالت ازنظرم ... برفت درهمه عالم به بيدلی خبرم
نه بخت و دولت آنم كه با تو بنشينم ... نه صبر و طاقت آنم كه ازتو درگذرم
بلای عشق تو در من چنان اثركردست ... كه پندعاقل و جاهل نمیكند اثرم
قيامتم كه به ديوان حشر پيش آرند ... ميان آن همه مخلوق برتومینگرم
داستان اميرارسلان، داستان تلاش، اميد، شجاعت، پایمردی و استقامت از يک سو و صبر، حزم و دوراندیشی، درستی، صداقت و احترام به پير از ديگر سو است. داستان اميرارسلان، داستان تجربه و تجربه کردن است؛ چيزی که ما و کودکانمان را سالهاست از آن ترساندهاند و میترسانند.
در هر صورت، مطالعه و آشنایی با آثار ادبیات فولکلوریک و معرفی و انتقال آن به نسلهای آينده را به همه دوستان پیشنهاد میکنم ...
2 نظرات:
حميد جان
از مطلب زيبايی كه نوشته بودی خيلی لذت بردم، همينطور از اشارات بجای دوستان.
ميخواستم اشاره ای هم به ريشه های داستان امير ارسلان بكنم.
قصه امير ارسلان شبيه قصه خسرو و شيرين نظاميست، ولی در اونجا خسرو و شيرين هر دو تصوير هم رو می بينن و هر دو به سوی هم حركت ميكنن، و بعد از دردسر فروان به وصال هم ميرسن، كه دوامی نداره.
همچنين اين داستان شبيه داستان دژ هوشربا در مثنويست كه سه شاهزاده صورت دختر پادشاه چين رو می بينند و به دنبال اون دختر ميرن. اين داستن هرگز در مثنوی به پايان نميرسه. معلوم نيست ناتمام موندن اون به علت بيماری مولاناست يا اينكه پايان قصه اين عشق ناپيداست.
جواد
http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=357926
ارسال یک نظر