من هم بنای آن دارم كه در مورد بازگشت به ايران بنويسم، از لفظ وطن علی الخصوص به اين علت استفاده نميكنم كه وطن هر فردی به نظر من جا ايست كه دل اوست.
به چند نكته ميخوام اشار كنم به طور مختصر:
- برای خدمت به خلق ايران ضروری نيست كه انسان حضور فيزيكی در ايران داشته باشه يا حتی اصولا ايرانی باشه. به فرض اگر يك محقق ايرانی در دانشگاه های امريكای شمالی راه درمان بيماريی ديابت يا سرطان خون رو پيدا كنه، مسلما خدمت بزرگی به همه بشريت و من جمله مردم ايران كرده. به همين قياس يك نو آوريی يك مهندس ميتونه خدمت به ملت ايران باشه، فارغ از محل حدوث اون.
- اقليت مهاجر ميتونه با اهرم های دولت خارجی به كمك موثرتر كشور مبدا اش بپردازه. مثال بارز در اين زمينه اقليت های يهودی ساكن امريكا هستن.
- به گفتی دكتر شريعتی وقتی نهضتی تبديل به يك نهاد شد سه راه برای جلوگيری از جمود و تحجر وجود داره: جهاد، امر به معروف و مهاجرت. نهضت آزادی خواهی و عدالت طلبی در ايران مشخصا به مقصد منظور نظر انقلابيون دو دهه قبل نرسيده. برای عده نه چندان قليلی مهاجرت تنها راه پيش روست. عده اي كه امكان زندگی بدور از چاپلوسی، ريا، رشا و ارتشا، حق خوری، خيانت و فساد رو در ايران ناممكن يا بسيار مشقت بار ميبينند و ميپندارند.
- در جامعه كنونی ايران، بعضا اينطور احساس ميكنند كه فضا برای همه وجود نداره، به خاطر نبود مديريت صحيح سرمايه انسانی، و مهم تر از اون به علت تورم نيروی انسانی و نبود سرمايه مالی كافي. مثال بارز اون راهيابی پزشكان به درمانگاه های كشور های خليج فارس و كارگران به ايتاليا است.
و اما از طرف ديگه،
- به ظن من هويت غالب ايرانی با هويتی كه فرهنگ غرب به آدمی ميبخشه، تفاوت و در بعضی زمينه ها تعارض داره.
- به گفتی دكتر دورعلی، يك تحصيل كرده عالی در غرب حكم يك ميوه را داره و در ايران حكم ريشه.
- لذت بودن در ايران و در كنار خونواده با هيچ لذت مادی قابل قياس نيست.
- اكثر ما خودمون رو جزئی از ايران و متعلق به اون آب و خاك ميدونيم، ايران را با تمام بديهاش دوست داريم، تهران رو با هوای آلودش، دانشگاه رو با فضای گرفته اش، و.... "مساله عشق نيست در خور شرح و بيان، به كه به يك سو نهند لفظ و عبارات را"
و در پايان،
"يك روز
شايد
همراه پرستوی عاشقی
واژه لبخند به سرزمين سوخته من باز گردد
اميد كوبه در را بفشارد
و سپيدی جای تمامی اين سياهی ها را پر كند
آن روز
بر مردگان نيز سياه نخواهم پوشيد
حتی بر عزيز ترينشان.
(پروانه اسكندری)"
2 نظرات:
يك روز يكی بهم گفت: انشاالله همتون موفق بشيد و بتونيد بريد خارج! گفتم: دعا كنيد روزی بياد كه آمريكايیها تو صف ويزای ايران بمونن، برای « آزمون ادبيات فارسی به عنوان زبان دوم » كلاس برن و شاهنامه بخونن و وقتی از دانشگاه آزاد علی آباد کتول، پذیرش مشروط گرفتن به دوستاشون شیرینی بدن!
baba doctor bad az ein chera nemigi weblog dari eeeee
ارسال یک نظر