ده روز بعد از دفاع و دو روز بعد از تحویل دادن نسخهی نهایی پایاننامه راهی ایران شدم. این سفر برایم بسیار مهم است. میخواهم ببینم بازگشتنی هستم یا ماندنی. ماجرای عجیبی برایم اتفاق افتاده است که ممکن است برای ایرانیهای طرفدار قوانین مورفی کاملا عادی باشد، اما من فکر میکنم اتفاقی نیست. دلیلش را بعدا خواهم فهمید. صبح جمعه با یکی از بهترین دوستان دوران مدرسهام با ماشین در حال بازگشت به خانه بودیم که تلفن همراهم زنگ زد. مادر یکی از دوستانم بود که برای صحبت با مادرم زنگ زده بود و از این که ایران بودم تعجب کرد. برای رعایت احتیاط به سمت راست خیابان آمدم و ماشین را متوقف کردم. کمی عقبتر از جایی که پارک کرده بودم، دو نفر داشتند یک تاکسی را هول میدادند. در حال صحبت بودم که در آیینه دیدم همان تاکسی با سرعت زیادی دارد به سمتم میآید و قبل از این که بتوانم حرکتی بکنم از عقب به ماشین ما برخورد کرد. تنها کار مثبتی که توانستم انجام دهم این بود که نگذارم مادر دوستم متوجه تصادف بشود. حرفمان هم تقریبا تمام شده بود :) علت تصادف رانندهی یک پراید بود که از عقب به تاکسی زده بود و تاکسی هم از دست صاحبانش در رفته بود و به ما خورده بود. یک ساعتی منتظر پلیس بودیم که بعد از دو بار تماس با 110 در صحنه حاضر شد. در این مدت، اول رانندهی تاکسی داشت با رانندهی پراید دعوا میکرد که میانجی شدم و گفتم به هر حال کاری است که شده، با دعوا چیزی درست نمیشود. راننده تاکسی میگفت: «این [رانندهی پراید] معتاده، تو هپروت بود، من سریع رفتم دیدمش وقتی هنوز پشت فرمون بود». رانندهی پراید در فرصتی که دو نفر دیگر نبودند، میگفت: «اینها [دو نفری که تاکسی را هل میدادند] جفتشون تزریقیاند!» حالا من تزریقی یا غیرتزریقی را تشخیص نمیدهم. اما با توجه به ظاهرشان فکر میکنم هر سه نفر معتاد هستند که این قدر سریع حالات یکدیگر را تشخیص دادند. این تصادف شروع ماجرایی شد که امروز با گذشت یک هفته هنوز ادامه دارد.
زمانی که منتظر بودیم، رانندهی تاکسی از من خواست که با تلفن همراهم به خانمش زنگ بزند. پلیس که آمد، بعد از دیدن تصادف و گرفتن مدارک ما، از ما خواست که بعدازظهر آن روز به پاسگاه برویم. در اثر تصادف گلگیر عقب تاکسی به چرخ چسبیده بود که با کمک رانندهی پراید و افراد خانوادهاش موقتا مشکل حل شد. از این که آنها برای راه انداختن تاکسی این قدر تلاش بدنی کردند، خوشم آمد. بالاخره ما ایرانی هستیم و غیرت و مردانگی داریم! من هم کلی مشاوره دادم تا تاکسی به حرکت افتاد :) جالب اینجا بود که تاکسی در این موقع روشن شد. در حالی که موقع تصادف داشتند هولش میدادند!
من سر ساعت مقرر پاسگاه پلیس بودم. رانندهی پراید هم با چند نفر از اعضای خانوادهاش آمدند. یکی از آنها پسر جوانی بود که به من پیشنهاد میداد که آنها خسارت مرا که کمتر بود بپردازند، اما در عوض از بیمهی تاکسی برای تعمیر پراید استفاده کنند! گفتم من چنین کاری نمیکنم. بعد از نزدیک یک ساعت تاخیر، رانندهی تاکسی و دوستش بدون ماشین آمدند. میگفتند که هنوز گلگیر به چرخ گیر میکند و نمیشود ماشین را حرکت داد. پلیس که گفت ماشین را باید بیاورید، گفتند: «ده دقیقهی دیگر ماشین را میآوریم» و رفتند. بعد از مدت طولانی با شمارهای که داشتم تماس گرفتم. همسر رانندهی تاکسی آدرس محلی را داد که تاکسی آنجا متوقف شده بود. همراه با رانندهی پراید با ماشین من به محل رفتیم. مشخص شد که رانندهی تاکسی دروغ گفته بود و مشکل گلگیر نبود. موتور تاکسی دوباره دچار مشکل شده بود. بعد از این که با کمک پسر جوان همراه رانندهی پراید، تاکسی روشن شد. همگی به راه افتادیم. اما در میان راه دوباره خاموش شد. رانندهی تاکسی میگفت هزینهی انتقال تاکسی به پاسگاه پلیس با یدککش ده هزار تومان میشود و نمیتواند چنین هزینهای را بپردازد. بالاخره به زور حاضر شد که 1500 تومان بدهد و چند متر طناب بخرد تا با ماشین من تاکسی را بکسل کنیم! با هر دردسری بود به ایستگاه پلیس رسیدیم. رانندهی تاکسی به غیر از پروانهی تاکسی، مدرک دیگری نداشت. اما میگفت که بیمهی شخص ثالث دارد. پلیس، به دلیل این که در زمان تصادف رانندهی تاکسی پشت فرمان نبود، رانندهی پراید را مقصر خسارات هر دو ماشین معرفی کرد و یک کوپن از کارت بیمهی پراید را به من و رانندهی تاکسی داد. حالا دوباره باید هر سه ماشین را برای تعیین خسارت به نمایندگی بیمه میبردیم (فکرشو بکن، با این دو تا راننده و ماشین!). رانندهی تاکسی گفت که ماشینش را آن شب تعمیر میکند و فردا صبح به بیمه میآورد. رانندهی پراید هم گفت که هر وقت لازم بود بهش زنگ بزنیم تا خودش را برساند.
شنبه صبح رفتم نمایندگی بیمه را پیدا کردم و نوبت گرفتم. آنجا فهمیدم که سند ماشین را هم میخواهند. به خانه برگشتم تا سند را بردارم. از خانه به رانندهی تاکسی که زنگ زدم. هنوز خواب بود! صدای زنش از پشت تلفن میآمد که میگفت: «پاشو، مگه امروز نباید ماشینو ببری؟». بالاخره وقتی کمی بیدارتر شد، گفت که بیمه ندارد و باید پول قرض کند تا ماشین را تعمیر کند و بیمه کند تا بتواند خسارت بگیرد. معلوم شد که دربارهی کارت بیمه هم دروغ گفته است. گفتم پس وقتی این کارها تمام شد به من خبر بده. یکشنبه خبری نشد. دوشنبه رفتم تهران تا ببینم در پلیتکنیک چه خبر است و استادهایم چه میکنند. سهشنبه زنگ زدم به رانندهی تاکسی و گفتم که فردا آخرین مهلت اعتبار کروکی پلیس است. گفت: «من کارها را انجام دادهام و فردا صبح ساعت نه به بیمه میآیم». به رانندهی پراید زنگ زدم. گفت: «من چون از شما خبری نشد، ماشین را امروز بردم صافکاری و نمیتوانم به بیمه بیایم!» گفتم: «من منتظر رانندهی تاکسی بودم و بیمه هم باید ماشین مقصر را ببیند». بالاخره راضی شد تا فردا صبح به صافکاری برویم تا ببیند که ماشین را میتواند بگیرد یا نه. چهارشنبه صبح به رانندهی تاکسی زنگ زدم و گفتم که به جای بیمه به صافکاری بیاید که هر سه با هم به سمت بیمه که تقریبا خارج شهر است، حرکت کنیم. گفت که برایش کاری پیش آمده است و به جای نه، نه و نیم میتواند بیاید. به رانندهی پراید هم خبر دادم که وقتش تلف نشود! نه و ربع بود که جلوی صافکاری بودم. اما از هیچکدام از رانندهها خبری نبود. بعد از نیم ساعت رانندهی پراید آمد. میگفت که سوییچ ماشینش اینجا نیست. اما دروغ میگفت. من با یکی از کارگرهای صافکاری صحبت کرده بودم. بهش گفتم سوییچ دست این آقا است. بعد که دید این بهانه کارساز نشد. میگفت برای صافکاری پمپ کولر ماشین را باز کردهاند و نمیتواند ماشین را حرکت دهد. در حالی که ماشین که با پمپ کولر راه نمیرود! چون هنوز رانندهی تاکسی نیامده بود، اصرار من بیفایده بود. یکی دو بار به رانندهی تاکسی زنگ زدم. هر بار میگفت پنج دقیقهی دیگر! کم کم داشت ظهر میشد که یک بار دیگر زنگ زدم و همسر رانندهی تاکسی گوشی را برداشت. مشخص بود که خود راننده همه آنجا است و دارد به همسرش میگوید که چه بگوید. من دیگر عصبانی شدم و صدایم را بالا بردم (به یاد vocal variety در Toastmasters) و گفتم که چرا با من بازی میکنید؟ چرا یک حرف درست نمیزنید؟ ظاهرا این تغییر روش موثر واقع شد. بعد از چند دقیقه تاکسی جلوی صافکاری بود. این بار رانندهی تاکسی میگفت که کارنامهی تاکسی را پیش کسی گرو گذاشته است و آن شخص معلوم نیست چه زمانی از تهران برمیگردد! گفت: «من حتما اینو، امروز میگیرم. فردا صبح ساعت 8 دخترم را میبرم مدرسه و از همان جا میآیم به نمایندگی بیمه». چارهای نداشتم. فردا صبح با کمی تاخیر به سمت بیمه راه افتادم. ساعت یک ربع به ده به آنجا رسیدم. اما از رانندهی تاکسی خبری نبود. با مسؤول بیمه صحبت کردم. گفت چون دیر شده و ماشین مقصر هم اقدام به تعمیر کرده، باید خود کارشناس نظر بدهد. کارشناس هم امروز نیست. به رانندهی تاکسی زنگ زدم. با پررویی تمام گفت: «چه خبر؟» گفتم «هیچی ساعت ده است و من جلوی بیمهام». گفت: «خوب؟» گفتم: «مگه قرار نبود بیای اینجا؟» گفت:« نه، قرار شد شما به من زنگ بزنی!!!» این حکایت همچنان باقی است...
از مشخصات بارز این دو نفر (رانندهی تاکسی و پراید) این است که به شدت تلاش میکنند که کمترین میزان پول، وقت و انرژی را صرف کنند، خیلی زیاد به فکر منافع خودشان هستند، خیلی کم احساس تعهد میکنند، خیلی خیلی راحت دروغ میگویند و هیچ شرم و حیایی ندارند که دروغشان برملا شود. با توجه به شنیدهها به نظر میرسد این آدمها در ایران اصلا کمیاب نیستند. بیشترشان هم از وضعشان مینالند و از دولت و مردم ناراضی هستند. برای پیشبرد کارشان دروغ میگویند و رشوه میدهند، از ضایع کردن حق دیگران هم هیچ ابایی ندارند. آیا این زندگی به سبک ایرانی است؟
35 نظرات:
moteasefaneh doroogh risheye hameye khelafhaye ba'di ast. vaghti in ghadr farhang e doroogh rasmi ast, be che chizi mitavan e'temad kard.
قشنگ نوشتی بهزاد جان...من ایمان دارم حگومت برآیند مردم است.
Salam Behzad Jan,
This is Amir Hoseein from Winnipeg.
Thanks for sharing your story, it reminded us about many aspects of living in Iran!
Khosh bashi
Yaade tasaadofaam too Iran oftaadam :S Rafti Behzad ? :( be khabar? pasho biaa baabaaa.taaze mikham dobara toast o biam.
vaghti in daastano khundam dobare yade tamame jang o jedalhayi oftadam ke too iran har rooz vaghti az khaab bidar mishodim bayad bahashoon sar o kale mizadim ta shab mishod o natijeye rooz yek mosht dava o asaab khoordi bud! harchi neveshti kam o bish process zendegiye feli mardom too iran e ...
Be Iran khosh amadid :P
motoasefane in modeliye ke mardom ye joorai majbooran injoori bashan. vali motoasefane ba gosaste shodane sotoonaye mamlekat va zafe eghtesadi mardomo berahi keshoonde shodan ke har ki betoone avizoon beshe darigh nemikone... Faghat omidvaram ke baghiye safar khosh begzare va ye rooziyam betoonim hame baham lezat bebarim az boodane oonja
shadan bashid
سلام. فکر میکنی ناامید شدی از زندگی در ایران؟ پیام خیلی دقیقی دادی... صحبتی که همیشه کرده ام... دقیقا دولت نماینده همین ملت....
خیلی تلاش کرده ایم که این حقیقت را کتمان کنیم اما چاره نیست، حکومت ما بلکه از برآیند مردم ما هم بهتر است.
این همان اندازه تلخ است که در غربت زیستن.
حتی آنکه از نظر مالی بی نیاز است هم دست از دغل بازی نمی کشد. آخر همه اش به مثابه موی از خرس کندن، غنیمت است و ما از وقتی در به کوچه می گشاییم به میدان جمع غنیمتها وارد می شویم.
ممنون از توجه همگی. من از زندگی در ایران ناامید نیستم. فقط حرفم این است که این هم بخش مهمی از زندگی در ایران است که نمی توان نادیده گرفت.
کم کم داره از این راننده تاکسیه خوشم میاد. امروز یک ساعت و نیم منتظرش بودم تا آمد. بعد از عذرخواهی از تاخیر گفت:«میشه من یک سیگار بکشم بعد بریم تو؟» موقع سیگار کشیدن پرسید که از کدام کشور آمدم. گفت:«من هم پارسال جور شده بود که برم کانادا، اما هر کاری کردم خانمم قبول نکرد». من هم باور کردم! وقتی رفتیم داخل نمایندگی، بهمون گفتند که کروکی ما دیگر اعتبار ندارد و باید به شورای حل اختلاف برویم و نامهی تامین دلیل بگیریم!
سرگشتگی یکی از نتایج مهاجرت برای نسل اولی هاست. از یک طرف زندگی در دنیای جدید سختی های خودش رو داره. دوری از خانواده و اقوام رو هم بذار روش به علاوه یک دنیا خاطره تلخ و شیرین.
از طرف دیگه وقتی برمیگردی (این رو هنوز تجربه نکرده ام!) مواجح میشی با جوی که به سختی میتونی قبول و تحملش کنی. میشی یه درختی که عوض بالا رفتن یه وری رشد کرده. ریشه اش یه طرف و ساقه اش یه ور دیگه.
حتی املای "مواجه" هم یادت میره!!!
lol
با سعید واقعا موافقم. به همین خاطره که اصولا مهاجرت رو مگر در مواردی که زندگی و حیات در حد معمول و معقول به خطر افتاده ( مثل وضعیتی که در افغانستان و عراق هست برای مردم ) را شخصا کار عاقلانه ای نمیدونم... و متاسفانه خودم هم قربانی این اشتباه شدم...
Montreal Miss u Mr.Samadi! i hope u have a great time in iran . this is just a little experience and maybe fun for you but unfortunately its a daily habit for Iranians! Mina-r
همينطورى در نظرات يا حالا يه پست جدا ما رو در جريان باقى ماجرا بذار. ميخوم ببينم آخرش چى ميگى!
هوم..خیلی جالبه. آدم با یک سفر می تونه تصمیم بگیره که یک جا زندگی کنه یا نه ؟ مثلا" اگر این سفر همه اش خوب باشه ، تصمیم مثبت هست و اگر بد باشه ، منفی ؟ یا یک چیزی با یک فرمولی از همین جنس ؟ توی مهمونی کنکوردیا میگفتید ( نقل قول از برنامه ی گلها؟ ) که قلبی که برای ایران نتپه ، اصلا" همون بهتر که نتپه. این تپش با فرمول تعریف شدنی هست ؟ خدا رو شکر که فردا دارم میرم ایران و تنها چیزی که برام مهم نیست ، این هست که آیا اتفاقات تغییری در تصمیم من خواهند داشت یا نه.
و بعد ، زندگی به سبک ایرانی، زندگی به سبک مکزیکی ، پرویی و ... همه مثل همند. دروغ گفتن "متاسفانه" یا "خوشبختانه" نداره . هرجا آدم هست، مشکل هست و دروغ . شما یک روز در مغازه ی راجرز سر کنید تا بگم دروغ در مقیاس بالا یعنی چی.
"این سر بی مغز، دستار است و بس"
گاهی اوقات فکر میکنم توی کانادا، توی یک حباب کالا زندگی میکنیم. و بعد، ای وای ! بعد از چند وقت فکر میکنیم زندگی یعنی این.
نیست آفاق از دل سنگین تهی
هر کجا رفتیم ، کهسار است و بس
(بیدل)
با نقشه جغرافی چه طور؟این تپش با نقشه جغرافی تعریف می شود؟ این چند سالی که من و شما ایران نبودیم دلمان برایش نتپیده؟ شاید بشود چند سال دیگر هم هر جایی خارج از ایران زندگی کرد و دلی که برای ایران می تپد را در سینه یدک کشید! اخبار 22:30 شبکه دو بارها عزیزانی را معرفی کرده که برای مدت کوتاهی به ایران می آیند وبه اندازه ده سال آنجا بودن کارهای بزرگ می کنند. مثل جراحانی که عملهای مهم را بدون دستمزد انجام می دهند یا کلینیک تاسیس می کنند. گاهی به ایران فکر کردن مفیدتر از در آن زندگی کردن است.
دوست ناشناس اگر می خواهیم به ایران برگردیم باید اول مطمئن شویم چه طور می توانیم مفید باشیم و الا هفتاد میلیون جمعیت از نبود ما راضی تر هستند!
دوست ناشناس من هنوز هم معتقدم دلهای ما باید برای ایران بتپد و نگران باشد. چقدر قشنگ گفتی که در کانادا در حباب زندگی می کنیم. من زندگی در کانادا را برای نسل اول مهاجران به یک خواب تشبیه می کنم. چون ارتباط مهاجران با کشورشان کم می شود و به جامعه ی جدید هم وارد نمی شوند. بنابراین در یک فضای رویایی یا به قول شما در یک حباب زندگی می کنند. اما این برای همه به یک شکل نیست. همچنین برای همه ی کسانی که دلشان برای ایران می تپد نمی توان یک نسخه پیچید. تصمیم به بازگشت به ایران یک تصمیم کاملا شخصی است. فقط امیدوارم هر جا که هستیم هر کاری که از دستمان بر می آید برای ایران و ایرانیان انجام دهیم.
یکی از دوستهام تصادفی را برایم تعریف کرد که شاید برای شما هم جالب باشد. میگفت ماتیزشان جلوی خانه پارک بوده است و پراید مهمان همسایهی بالا هم با فاصله جلوی ماتیز پارک شده بود. در حالی که داخل خانه بودهاند، صدایی شبیه صدای انفجار از جلوی خانه میشنوند. وقتی در خانه را باز میکنند، میبینند که یک سمند از پشت به ماتیز زده است و آن را به پراید کوبانده است. از رانندهی سمند هم خبری نیست! سمند را به پارکینگ نیروی انتظامی منتقل میکنند. تا چند ماه هم کسی سراغ آن نمیرود. اما چند وقت بعد که سراغ آن را میگیرند، میبینند که ماشین آنجا نیست. طرف آمده بوده و ماشین را آزاد کرده بوده است! باز من شانس آوردم که این معتادها توان فرار کردن را نداشتند.
چند روز قبل از این که تصادف کنم با مادرم به ادارهی عمران منطقهی هفت کرج رفتیم و نامهای برای درخواست حفاری برای انشعاب گاز را به کارمند مربوطه دادیم. او هم با روی خوش نامه را گرفت و شمارهاش را روی برگی از تقویمش نوشت و آن شماره را برای پیگیری به ما داد. امروز بعد از سه هفته مشخص شد که نامه اصلا به آن کارمند مربوط نبوده است و چندین بار بین افراد مختلف چرخیده است تا بدست رئیس رسیده است. رئیس هم نامه را به منشیاش داده بود و گفته بود که نامه مربوط به اینجا نیست. منشی هم میگفت نامه پیشش نیست. به همین سادگی نامه گم شده است. برگهی تقویم را که شمارهی نامه روی آن بود به همان کارمند دادیم که دنبال نامه بگردد. اما به طرز عجیبی آن برگه را پاره کرد و شمارهی نامه را روی کاغذ دیگری نوشت! وقتی بهش اعتراض کردیم. میگفت: من اینجا بدخط نوشته بودم. خواستم تمیزتر باشد! معلوم نبود چرا کاغذ را پاره کرد. احتمالا برای این بود که بعدا بتواند کلا منکر گرفتن چنبن نامهای شود. میگفت بروید نامه را دوباره بگیرید! باز هم دریغ از ذرهای شرم و حیا و شعور. وقت و زمان خودشان و دیگران برای این آدمها هیچ ارزشی ندارد.
nevysandeye muhtaram, man fekr mykonam ke shuma 1 adame hamysheh narazy hastyd. man tuye hamyn site ie matlaby khundam az khode shuma ke az sharayete canada nalydyd va sange iran ro be syneh zadyd. زندگی و تحصیل در کانادا: از دید یک دانشجوی ایرانی
va dar akhare hamun neveshteh guftyd ke shuma hamun nevysandeye بازگشت به چیچی؟ hastyd.
man un matlab ru ham khundam. dar akhar be in natyjeh resydam ke mushkel az shakhsyate shumast ke az hamechyz narazy hastyd..
tuye بازگشت به چیچی؟ koly irad az sharayete iran gereftyd. yesery az dustan ham umadan va neveshtan afarin, che khub gufty, iran kheili bade!
tuye زندگی و تحصیل در کانادا koly irad az sharayete canada gereftyd va inke unja kheyly bade va kheili jahash kasyfe, partybazye va... eykash ma bejaye shuma tu canada budym va shuma myshesty hamynja bare dele in akhundha(ke myay be nafeshun sokhanrany mykuny) hal mikardy. tuye in neveshteh neveshty iran kheili sharayete khuby dare va az canada hychy kam nadare va mushkelate iran tu canada ham hast.baz yesery az dustan umadan va neveshtan afaryn gol gufty, canada kheili bade, kei barmigardy iran?
hala ham mennat sare ma gozashty umadi inja baz ghor myzany ke mashynam injury shud, taraf motade va... baz ham yesery umadan va guftan are iran kheili bade bargard canada. :))
belaakhare ma nafahmydym ba kodum saze shuma beraghsym?
man ke canada nabudam tu omram, chandta keshvaro dydam valy aslan nemydunam zendegy e khareje iran chetorye, faghat mybynam ke harfae shuma hamash zedo naghyze.
dadaeshe man, bya o bykhyal sho, in hame irad nagyr. yekamy be shakhsyate khudet fekr kon, shayad mushkel az jaye dygast.
bad nyst ke bargardy be matlabe زندگی و تحصیل در کانادا: از دید یک دانشجوی ایرانی va comment hayi ke bazy dustan (Yari, Ahmad, Kamibiz,...) barat guzashtan ro yekam behtar bekhuny.
be nazare man behtare be jaie daem negh zadan va nalydan say konim ke az sharayety ke darym estefadeh konym.tu iran be mazayaye iran fekr konym va tu canada be mazayaye canada. bar axe kary ke shuma hamyshe kardyd.
دوست ناشناس، من فکر می کنم کاملا طبیعی است که آدم فکرهای ضد و نقیض داشته باشه. وبلاگ هم یک رسانه ی خصوصی است. من فکرهامو اینجا می نویسم. قضاوت و تصمیم گیری با شما است. باز هم ممنون از نظراتون. من سعی می کنم همون طور که گفتید بیشتر دربارهی خوبیها بنویسم.
احتمالا داستان «کوسهای در مخزن زندگی: http://managersclub.persianblog.ir/post/162 » را خواندهاید. دارم فکر میکنم مشکلات زندگی در ایران نقش کوسهها را بازی میکنند، به شرطی که آن قدر خسته نشوی که خوراک آنها شوی :)
man kaamelan baa tahlile mosbat kardan va osoolan mosbat didane zendegi movaafegham be sharte aanke khaanandegaane par o paa ghorse weblogetaan shoma ra motaham be poz daadan nakonan!
be nazare man mosbat khaandan mohemtar az chetor neveshtan ast. agar har kodaam az maa vaghti matlabi raa mikhanim fekr konim az man che kari saakhte ast kheyli az moshkelaat hal mishavad. man nemigooyam ke khaanandegaane in weblog hame kaarmandaane edaareye gaz hastand vali agar har khaanandeii dar hozeye kaare khodash ehsaase mas'oolyat konad va az kenaare hamchiz baa ebaarate be man che velesh kon khodesh myaad peygiri mikone nagozarand naamehaaye kamtari gom mishavand .
vaghti taaze oomade boodam Canada yek rooz dar edaareii boodam tamaame madaareke marbote ro too ye pakat naameye A4 be man daadand ke be kase digari tahvil bedaham. poshte in paakat 48 jaaye khaali baraaye address vojood daasht har kasi khaaneye ghabli raa khat zade bod va dar shomaareye ba'di esm va post-e girandeye ba'di raa neveshte bood. be nazaram kheyli jaaleb bood va fekr kardam doostaane man ke hame reiis o modir shodeand be saadegi mitavaanand chenin tarhi raa pyaadesaazi konand vali feed back haaii ke az doostaanam gereftam paak naaomidam kard! inke man che zood tahte ta'sir khaarej gharaar gerefteam , delam khosh ast dar yek goosheye khaarejestaan khosh migozaraanam va yaadam rafte dar Iran che khabar ast o hey poz midaham, boro baba az roozegaare maa khabar nadaari!! dolat kojaa delvaapase derakht haast!!! va va va. be nazare man mosbat khaandan mo'asertar az mosbat neveshtan ast.
baa in haal aaghaa Behzad encourage mikonam lotfan mosbat tar benevisid, yeki az doostaane man ba'd az khaandane matlabe shoma dar morede tahsil dar Canada taghriban az aamadan monsaref shode bood!
دوست ناشناس (کاش یک اسم مستعار مینوشتید) نکتهی جالبی گفتید. مثبت خواندن، این که فکر کنیم ما چه کار میتوانیم انجام دهیم برای ایجاد تغییر. همان طور که نوشتید در مقابل تغییر خیلی مقاومت هست. اما ما نباید به این وضع عادت کنیم یا در برابر آن تسلیم شویم.
دربارهی تحصیل در کانادا هم من فکر میکنم به عنوان یک تجربه خوب است. چون در دوران تحصیل شما این فرصت را دارید که کانادا را داخل ببینید. اما این که ارزشش را دارد یا نه، به وضعیت زندگی شخصی هر کس برمیگردد.
Kheili jalebe in masale ke hamejaye donya eshkal dare ye amre gheire ghabele ejtenabe, va khob adamizad hich vaght alio pako monazah naboode va nakhahad bood. mardome iran doroogh migan tooye canada ham kam doroogh nemigan, vali ye chizi ke be onvane ye irani khodam hes mikonam ine ke ma kolan dar tarze didemoon be zendegi va atrafiyanemoon kami manfi garaim... va hamishe mikhaim ke behtarin ja bashimo behtarin position o behtarin zano behtarin shoharo behtarin khooneo az boode madi kheili baramoon moheme ke hame chiz behtarinesh bashe. vali khob motoasefane hamishe injoor nakhahad bood va hamishe ye halate afsoose ye chize behtaro mikhorim. be nazare man in afsoos khordam khodesh ye amale eshtebahe va bejaye bala bordane madiyate zendegimoon mitoonim ye kami az dide manavi be in zendegiye basi kootahemoon negah konim o ham khodemoon bishtar lezat mitoonim bebarim ham ghabeliyate komake mosbate be atrafiyanemoono mibarim bala. vali hameye in harfa be in mana nis ke hich vaght be noghate manfi fek nakard, manzooram ye taadoli beine hameye azlae zendegi bashe. Omidvaram ke hamamoon betoonim be behtarin shekl be keshvare khodemoon komak konim . mamnoon az vaghti ke sarf mikonid baraye neshte hatoon.
نمی دانم چه بسر ماشینتون اومد اما مسیر این بحث به نظرم جالب شده. به نظر من اگر ایده آل گرایی به معنی طلبکاری از زندگی باشد خصلت بدیست ولی اگز برای بهتر کردن دنیا باشد چرا که نه؟ استاد من همیشه میگه شاید ما نتونیم مثل ادیسون دنیا را متحول کنیم ولی اگر هر کدام یک نقطه به تابلوی علم اضافه کنیم کارمان خوب بوده است. دوستان بیایید به دید انتقاد سازنده به این قبیل ماچراها نگاه کنیم. یعنی یک رفتار بد را توصیف یا یادآوری کنیم نه به این منظور که بگوییم همه جا هست و تلخ اما عادیست. بلکه برای اینکه هرکدام سعی کنیم تکرارش نکنیم. سیاست یعنی دروغ؛ تجارت یعنی دغلبازی؛ راجرز دروغ می گوید. دروغ خصلت بشر است وهمه جا هست ولی اینکه 80% حرف روزمره ما دروٍغ باشد ... ! به خدا هرگز در کانادا این همه دروغ در زندگی عادی نمی شنویم. اگر هم یشنویم دلیل نمی شود در ایران دروٍغ بگوییم چون همه میگویند! کاش هر کداممان سعی می کردیم. حداقل به انداره یک نقطه از یک تابلوی 70 میلیونی. همه از هر ساخته میشود. اگر هر کسی به اندازه خودش سعی کند...
Mamnoon az neveshteye khoobetoon va hamchenin az doostan ke nazaraateshoono share kardand. man ye soali dashtam azatoon va inke aya in avvalin bari hast ke ba in ghabil moshkelat too iran movajeh mishid? ya ghabl az inke Canada biain ham az in ettefaght baraatoon oftade vali tavjjohe ziadi behesh nemikardid?
Manzooram ineke aksare ma ke dar iran zendegi va bekhosoos kar kardim, kamabish ba in masael ashna hastim va age vase khodemoon ettefagh nayoftade, hadeaghal az doostan o nazdikan shenidim, vali ta zamani ke too oon mohit boodim ziad tavajoh nemikardim, yani vasamoon dige aadi shode bood. taze vaghti too ye mohite jadid o motefavet mese Canada miaim, tafavota ro mifahmim. shayad vase hamine ke bargashtane dobare be oon mohit baramoon sakht mishe.
In masale ke adama be moshkelat va raftaarhaye bad e ejtemaee (ya hamoon zedde arzeshha mesle doroogh goftan va bi masooliati) aadat mikonan, oonghad tadriji ettefagh miofte ke be sakhti khodeshoon motevajeh mishan. hamin baes mishe ke dige vasashoon ghobhe in karha az bein bere va vase eslahesh hich talashi nakonand ya hatta vase khodeshoon hagh ham ghael beshan va began ke “jame’e intorie” ya “khaahi nashavi rosva ... “ ya “hame inkaro mikonan” . albate nemishe hameye taghsirat ro ham be gardane mardom andakht, chon naboode refahe ejtemaee (ke natijeye bikefayatye dolat o hokoomat e) be in moshkelat daaman mizane. dar beine mardom ham nemishe az gheshre avaam e jame’e ke too sir kardane shekame zan o bachashoon moondan ( va too avvalin levele herame Maslow gir kardan!) tavaghoe ziadi dasht. pas mimoonim khodemoon yani gheshre be estelah “tahsilkarde”.
Hala inke raahe hal chie, man ham fekr mikonam bayad az khodemoon shoroo konim. albate be nazar sho’ar miad, vali man say kardam in karo anjam bedam va didam ke kare rahati ham nist, va vaghti fahmidam cheghad sakhte ke ba’d az 2 mah kar kardan too ye sherkate nime dolati zire nazare vezarate defa’ (dige khodetoon sharayet va mohit ro tasavor konid!!), raeesam mano khast va goft ke kami hamahang basham va chera karhamo zood tahvil midam!
sefaati ke agha behzad dar morede oon do ranande goftand ro man be vozooh too mahalle karam didam va besyar too iran shaye’ hast vali monhaser be iran nist. Man az doostaye gheire iranim chizaye moshabehe ziadi shenidam ke ino behem sabet kard.
Ba arezooye movafaghiat baraye tamaame iranian
طاهره دوست عزیز, من وقتی ایران بودم هم این رفتارها برام عادی نبود.همه توصیه می کردند من نباید اینقدر حساس باشم.این قدر تکراری بود که همه می گفتند غیر از این وجود ندارد,زندگی همین است! ولی در مورد تجربه ای که داشته اید هیچ نظری نمی توانم بدهم چون هرگز در محیط دولتی نبوده ام. تجربه من از یک محیط خصوصیست با یک مدیر منطقی و همکارانی که اینرسی سکون بالایی در مقابل تغییر داشتند, شاید برای همین من مشکل را بیشتر فردی می بینم.
در مورد روزمرگی چطور؟ من و دوستم در خیابان به هم میرسیم سلام می کنیم و یک بسته دروغ ردوبدل میشود. هردو میدانیم که دیگری دروغ میگوید و هیچ کدام هم دیگری را باور نمی کنیم هیچ نفعی هم نمی بریم ولی روش مان را هم عوض نمی کنیم!
سلام! دارم در مورد رفتن فکر میکنم و سبک و سنگین میکنم. خب! یک پوئن دیگه به کفه ی رفتن اضافه شد!
http://bamdadi.com/2008/07/14/i-love-tehran/
خب من خیلی خیلی متاسف شدم وقتی این رو خوندم اما برعکس دوستان اعتقاد دارم که یک دولت میتونه مردمش رو به دروغگویی وادار کنه . وقتی کار مردم با دروغ بهتر پیش میره و و قتی مسئولان در بیشتر موادر دروغ تحویل مردم میدند ، وقتی رئیس جمهور مملکت کلی قرار داد و غیره برای بچه هاش و وابستگانش دست و پا میکنه خب این به طبقات پایین تر سرایت میکنه . چطور تونستند گرفتن زن دوم رو توی مردم جا بندازن ؟ حالا نمیتونن راستگویی ، احترام به وقت و پول مردم ، درست توی صف ایستادن ، درست رانندگی کردن و ... رو یاد مردم بدن ؟
من توی ایارن هم از این رفتارها زجر میکشیدم و فکر کردم میام کانادا خب اوضاع بهتر میشه . الان دو ماه از یک سال کار من توی شرکت گذشته من توی این مدت کلی چیز یاد گرفتم . مدرک تحصیلیم رو تایید کردم . کلی فرق کردم وقتی نامه به مدیر امور نسانی دادم که شرایط جدید منو بررسی کنین بعد از ده روز دیدم خبری نشد یک نمه دیگه فرستادم که چی شد اصلا نامه منو گرفتی . یک نامه شدید اللحن فرستاد که یک کم صبر داشته باش از تو قدیمی ترهاش هنوز ببرسی نشدند و همون شد تا الان که دریغ از یک خبر ! البته قابل مقایه با ایران نیست قبول دارم اما ماها بی پارتی ها همه جای دنیا کلاهمون پس معرکه است .
در ضمن من اگه قرار باشه توی ایران زندگی کنم حتما ماشینم رو بیمه بدنه میکنم . گرونتره اما اگه تصادف بکنم وظیفه شرکت بیمه است که بدوه و خسارت رو از مقصر بگیره و اونها هم روشهای خودشون برای این کار رو دارند.
به هر حال لطفا برامون بنویسین که تصمیم ایران رفن چی شد ؟
همیشه و هر جا شاد و موفق باشین
سلام مهسا،
- اگر دولت با توجه به امکاناتی که داره بخواهد در راه اصلاح جامعه گام بردارد، حتما کار راحت تر خواهد بود. اما نمی توان منتظر حکومت خوبان شد. از طرفی در جامعه ای که بنا بر دروغ گویی است، خوبان به سختی به قدرت می رسند. امیدوارم ایران بتواند با یک حرکت آرام و مطمئن به سمت آینده ای بهتر حرکت کند.
- بیمه ی بدنه هم فکر خوبیه. نمی دونم چقدر گرونتره ولی اگر موقع خسارت دادن زیرش نزنن خوبه.
- تصمیم من بازگشت به ایران شد. تونستم موقعیت کاری نسبتا خوبی پیدا کنم. پولش زیاد نیست ولی امیدوارم بتونم با کارهای جانبی جبرانش کنم. تا آخر تابستان برمیگردم. این روزهای آخر مونترال مثل یک خواب خوب میمونه. در حالی که میدونم به زودی باید بیدار شم و برم سر کار (در ایران). برگشت به ایران از خیلی نظرها شبیه آمدن به کانادا است. دوباره باید خودمو با یک کشور دیگر و فرهنگ دیگر تطبیق بدم.
شما هم شاد و تندرست باشید.
"Never doubt that a small group of dedicated people can change the world. Indeed, it is the only thing that ever has."
Margaret Mead
مرسی از جواب سریع السیرتون !بیمه بدنه زیر مخاج نمیزنه اما یک درصدی از خرج (فکر کنم 10 درصد ) رو نمیده و به قول خودشون فرانشیزش هست و دیگه دزدی و غیره رو هم پوشش میده .
اگه برمیگردین ایران به نظر میاد که احساستون به عقل غلبه کرده چون همه عقل من میگه کانادا و همه احساسم میگه ایران .امیدوارم پشیمون نشین اما این مثل مهاجرت به کانادا نیست . وقت مهاجرت ، مهاجر باید خودشو بکشه که خودشو ثابت کنه اما با سابقه تحصیل و کار در یک کشور پیشرفته خیلی توی محیط کاری ایران آدم رو تحویل میگیرند.
شادتر باشین !
ارسال یک نظر