این بلاگ یک ساله شد. مثل خیلی چیزایی که یک ساله میشن، بعد دوساله، سه ساله، چند ساله و بعدم دیر یا زود کهنه میشن ... اسمشو میذارم جبر زمان. یه موقعی فکر می کردم خیلی چیزا مشمول جبر زمان نمیشن. چند وقتیه که غیر این فکر میکنم ...
برای یک سالگی این بلاگ چیز بیشتری ندارم که بگم. نوشته زیر، به غیر از بند اولش، خیلی ربطی به یک سالگی بلاگ نداره. فقط برای خالی نبودن عریضه.
این شعرواره ترکیبی از شعر نو و کلاسیکه که به توالی میان. بندای فرد نوه و بندای زوج کلاسیک. یه جور سوال و جواب.
واپسین برگ تقویم رومیزی
آخرین برگهای پاییزی
باز این روزهای پایانی
داغ دیرسال من، آری
------------
نگفتم من غم دل را
به کس، میدانمت اما
که اندوه درونم را
تو میدانی، تو میدانی
------------
لحظههای بیخیالی
خندههای استعاری
صورتکهای مجازی
طنز تلخی است، میدانی
------------
بریدم من دل خود را
ز رنگ این تعلقها
بیا کین درد را تنها
تو میدانی، تو میدانی
------------
هجمهی سکوت و تنهایی
کاسهی سفال دل خالی
باز استفهامی انکاری
پاسخش را فقط تو میدانی
------------
امیدی خام، میدانم
ز فکر خود گریزانم
چه گویم من که میدانم
نمیدانی، نمیدانی ...
8 نظرات:
bazi adama az moohebataye kam naziri barkhordaran ke kheili haye dige azash binasiban...ghodrat va vojoode she'r goftan yeki az bozorgtarinashe...khosoosan ke amigh, ba salabat va dar eyne shokooh, latif minevisi... ma ra az khoondane she'rhat por nasib tar kon...lotfan...
Sahar
حمید جان! بسیار زیبا بود. به خصوص که یادآور سالگرد وبلاگ بود که انگیزه ی به وجود آمدنش نوشته های زیبای تو بود.
نکته ی دیگر این که امیدوارم تعداد کسانی که می دانند بسیار بیشتر از آن باشد که ما می دانیم.
سلام،
خيلی قشنگ بود. نه كه از تو بعيد باشه ولی سادگيش و زيباييش همزمان و هماهنگه كه خيلی كم گير مياد.
نگاه به پشت سر خيلی مواقع با ياس و افسوس همراهه . مهم اينه كه از تجربه ها درس بگيريم.
خيلي خوب بود حميد جان. ياد سخنرانيت براي درست کردن يک وبلاگ دست جمعي بخير. يلداي سال قبل.
دمت گرم و سرت خوش باد...
بسيار زيبا بود....، باقي سخن از کلام یک دوستدار سهراب....
به نام حق
به نام آنكه دوستي را آفريد، عشق را ، رنگ را ... به نام آنكه كلمه را آفريد.
و كلمه چه بزرگ بود در كلام او و چه كوچك شد آن زمان كه ميخواستم از او بگويم.
سالهاست دچارش هستم. و چه سخت بود بيدلي را ، ساختن خانه اي در دل.
و اين دل بينهايت، چه جاي كوچكي بود براي دل بيتابش.
او رفت و من نشناختمش . در تمام ميخكهاي سر هر ديوار، آواز غريبش را شنيدم
اما نشناختمش. همانگونه كه بغضهاي گاه و بيگاهم را نشناختم.
فقط آنقدر او را شناختم كه در سايه هاي افتاده به كلامش، به دنبال جاي پاي خدا باشم.
اينجا، هر چه هست، جز با صداقت او و كلام و نقشهاي او، حوض بي ماهيست.
شايد مزرعه اي باشد با زاغچه اي بر سر آن
زاغچه اي كه هيچكس جدي نگرفتش .
.
سلام تولد بلاگت مبارک به امید روزگار پیری بلاگت و خودت
زندگی غمناک است و ما با غم آن خو گرفته ايم و چه زود به هر چيز خو می کنيم و اين چه دردناک است.
midaanam ke yek rooz.., dar miaane hojoome yek baad e sard..., ve be khoshki e kaviri bi entehaa..., va baa tanini be tizie khorshid..., va baa sokooti be khozooe e yek ashk..., va baa negaahi be sardi e barf..., maraa tanhaa migozary...,
man ..., midaanam..., ke aan rooz..., baraaye hamishe maraa faraamoosh khaahi kard.., man midaanam ke aan rooz..., hanooz ham zende khaaham maand..., va in ..., az raftan e to,..., talkh tar nist..., vali az boodan e man ..., talkh tar ast...,
az weblog e yeki az doostaan
ارسال یک نظر