بیش از دو سال است که از ایران دورم. اما این توفیق را داشتهام که سالی یک بار به زیارت این سرزمین کهن بیایم. سال گذشته که آمدم، برای اولین بار، همراه با خانواده، به جزیرهی زیبای کیش رفتیم. سفر بسیار خوب و بهیادماندنی بود. اما این بار آمدنم فرق داشت. این بار میخواستم بم را ببینم. زمانی که زلزله شد در مونترال کانادا بودم. خبر خیلی بدی بود. مردم بم، ارگ بم، شهر بم، همه و همه آسیب سختی دیده بودند. ابعاد فاجعه باورنکردنی بود. تنها کاری که به ذهنم رسید این بود که به صلیب سرخ جهانی کمک کنم. داخل پرانتز برایتان بگویم که کمکهای مردمی در کانادا به قدری زیاد بود که دولت کانادا برای حفظ ظاهر هم که شده، مقدار کمکهایش را افزایش داد. یکی از دوستان خوبم که برای کمک به صلیب سرخ در انجام کارهای اداری مربوط به جمعآوری کمکها داوطلب شده بود، میگفت به همراه یک چک هزار دلاری نامهای بود که خانم اهداکننده در آن نوشته بود: « میخواستم با این پول برای تعطیلات به مسافرت بروم، اما با دیدن وضعیتی که مردم بم گرفتارش شدهاند، دیدم این مردم به این پول نیاز بیشتری دارند»
تا مدتی هنوز پیگیر اخبار بم بودم. اما بعدها کمکم اهمیت مساله برایم کمتر و کمتر شد. تا این که در سال گذشته در دو مراسم مربوط به فلسطین شرکت کردم. اولی یک مهمانی برای جمع کردن کمک بود که گروهی از مونترالیها به نام Sowers of hope برگزار میکردند. این گروه که تا سال پیش از آن هیچ تجربهای در زمینهی جمعآوری کمک نداشتند، در عرض شش ماه توانستند 125 هزار دلار کمک برای تجهیز بیمارستان منطقهی روستایی بنینعیم جمعآوری کنند. در آن مهمانی که من در آن شرکت کرده بودم، فیلمها و عکسها و آمار و ارقامی نشان میدادند که بسیار امیدوارکننده بود و نشان میداد که کمکهای سال قبل چقدر برای مردم مفید بوده است. در آن مهمانی هدف، کمک به کشاورزان دهکدهی نهالین بود که با اتمام یک دیوار جدید اسرائیلی هشتاد درصد زمینهای کشاورزی خود را از دست میدادند و 6000 نفر ساکنین دهکده باید از یک پنجم زمینهای سابق غذای خود را تهیه میکردند. در پایان مهمانی اعلام شد که برای پروژهی نهالین 116 هزار دلار جمعآوری شده است. مسئولیت اجرای پروژهها بر عهدهی World Vision Canada بود که نیرو، امکانات و ارتباطات لازم در محل را داشت. در همان مهمانی یکی از مدیران World Vision Canada حضور داشت که حرف بسیار جالبی زد. میگفت: «من بیش از بیست سال است که در کشورهای مختلفی فعالیت کردهام. هر جا که میروم، معمولا یک مادر یا مادربزرگ هست که دستم را میگیرد و میگوید وقتی به کانادا رفتی به مردم بگو که زندگی ما چگونه است. اگر آنها بدانند، حتما کمک میکنند».
همان روزها بود که در وبلاگ خانم گلناز که از همکاران انجمن حمایت از حقوق کودک بود، گزارش تکاندهندهای از وضعیت بم خواندم. به فکر افتادم که چطور میتوان کاری برای بم انجام داد. دو مشکل وجود داشت. یکی این که از زلزله بیش از یک سال گذشته بود و خبر آن کهنه شده بود. در حالی که وضعیت مردم تا مطلوب فاصلهی زیادی داشت. مشکل دیگر کسب اطمینان از این بود که کمکها در راه درست و به نفع مردم بم استفاده خواهد شد. گزارشهای زیادی بود که با وجود سیل کمکهای خارجی و ایرانیهای داخل و خارج کشور، وضع کمکرسانی به مردم خوب نیست و بسیاری از سازمانها از ادامهی ارسال کمکها از طریق دولت ایران امتناع کردهاند و به دنبال راههایی هستند که کمکها را از طریق سازمانهای غیردولتی به مردم برسانند.
مدتی بعد در جلسهی دیگری شرکت کردم که در آن دو دانشجوی پزشکی دانشگاه مونترال، گزارشی از سفر دو ماههی خود به فلسطین ارائه کردند. عکسها و داستانهای باورنکردنی و تکاندهندهای از زندگی مردم فلسطین داشتند. همان جا فکر کردم اگر میشد که سفری به بم بروم و گزارشی از آنجا تهیه کنم، میتوانم نظر افراد بیشتری را جلب کنم.
این گونه بود که این بار که ایران رفتم، وقتی یک ساعت پیش از برگزاری همایش بم، کودکان و آینده از آن باخبر شدم، با عجله خود را به مرکز توسعهی مدیریت زندگی رساندم. در این جلسه توانستم صحبتهای نمایندگان انجمن حمایت از حقوق کودکان، انجمن جامعه شناسی ایران، ستاد یاری بم (سیب ) و کمیته حمایت پایدار از کودک و خانواده را بشنوم. پس از پایان جلسه با آقای یزدانی، مسئول پروژهی بم در انجمن صحبت کردم. وقتی فهمیدم که انجمن یک همایش سه روزه در خانهی کودک بم برگزار میکند، از آقای یزدانی خواهش کردم که من هم به همایش بم بروم. با کمک انجمن توانستم عصر روز چهارشنبه 7 دی به بم بروم و جمعه برگردم.
همهی اینها را گفتم که از سفر بم بگویم ولی هنوز نمیدانم از کجا شروع کنم. از شدت آتشی که بر این خانه افتاده بود و اکنون خاکستری از آن به جای گذاشته است، از مردمانی که درد و بزرگی را در چهرهی آنان میتوانی ببینی و جرات سخن گفتن و پرسیدن از آنچه گذشت را نداری، از فرشتگان فداکاری که به یاری این مردم آمدهاند و داستانها دارند از شدت فاجعه و آنچه بر مردم گذشت و آنچه بر خودشان گذشت. این سفر به قدری کوتاه بود و این مردمان آنقدر بزرگ بودند که من تشنهتر از آنچه رفته بودم، بازگشتم.
در دو روزی که در بم بودم، شاهد سه برنامه بودم. اولین برنامه در مدرسهی راهنمایی امام محمد باقر برگزار شد. نزدیک به دو سوم از 180 دانشآموز این مدرسه در زلزله از بین رفته بودند. خود مدرسه اما از زلزله جان سالم بدر برده بود. برنامه شامل سخنرانی، نرمش (Qigong)، هندبال، بولینگ، نقاشی، نمایش، مجسمهسازی و نوشتن آرزوها بر برگهای درخت آرزوها بود. برنامهها بخوبی برگزار شد که نشان از خبره بودن برگزارکنندگان داشت. دیدن جملهی «من ماندم تنهای تنها» در یکی از نقاشیهای بچهها آدم را بیتاب میکرد. اما از طرفی وقتی میدیدی چه پر شور و حال بازی میکنند و بر سر امتیازات هندبال جر و بحث میکنند، قوت قلب میگرفتی.
برنامهی دومی که دیدم در خانهی کودک بم اجرا شد. بچههای گروه نمایش که صبح هم برنامهی مفصلی اجرا کرده بودند، انگار خستگیناپذیر بودند. بعدازظهر هم بچهها را شاد کردند. بچهها هم چه لذتی میبردند. خانهی کودک چه نعمتی است برای این بچهها که همراه با خانواده در کانکسهای کوچکی زندگی میکنند که در آن به زحمت میتوان تکان خورد، چه رسد به فعالیت و تحرک.
برنامهی سوم فردای آن روز در بروات اجرا شد که از نقاط محروم نزدیک به بم است. آنجا هم بچهها بیآنکه کسی آنها را خبر کرده باشد، یک یک و دسته دسته به تماشای برنامه میآمدند. در تمام این مدت نگران بودم که کسی از سر ترحم با بچهها برخورد کند و باعث ناراحتیشان شود. اما جز دوستی و احترام متقابل چیزی ندیدم. آنچه بود، صمیمیت و دوستی بود.
میگفتند خاک بم آدم را گرفتار میکند. میگفتند مددکارانی که به بم میآیند، پس از بازگشت به شهر خودشان هم هنوز در فکر بم هستند و دوست دارند دوباره برگردند و افسرده میشوند و خودشان نیاز به مشاوره و کمک پیدا میکنند. واقعا که راست میگفتند. من که دو روز بیشتر آنجا نبودم، تا روزها و هنوز که هنوز است، لحظه لحظهی این سفر را مرور میکنم. آرزو میکنم ای کاش فرصت بیشتری داشتم و با تکتک آدمهایی که دیدم حرف میزدم و داستانهایشان را میشنیدم، داستان روزهای سخت پس از زلزله، کمکهایی که رسید و آنچه نرسید، فداکاریها و نامردمیها، داستان ایرانیها و غیرایرانیهای آزادهای که با تمام وجود برای کمک آمده بودند.
با تمام وجود از انجمن حمایت از حقوق کودک و بخصوص جناب آقای یزدانی و سرکار خانم شیرازی سپاسگزارم و از فرصتی که برایم فراهم کردید تا شاهد این همه بزرگواری و فداکاری و صبر و تحمل باشم، ممنونم. امیدوارم با بیان آنچه دیدم، بتوانم ایرانیان دور از وطن را با زحماتی که میکشید آشنا کنم و از آنان کمک بگیرم تا چراغ این خانه را برای همیشه روشن نگاه داریم. بم فقط یک شهر آسیبدیده از زلزله نیست. امروز بم به نماد همبستگی و همدلی ایرانیان تبدیل شده است. بم تنها شهری نیست که مردمانش روزگار سختی را میگذرانند. کما این که انجمن در دیگر نقاط ایران نیز فعال است. اما اهمیت بم در این است که به قول سرکار خانم عزیزپناه، از اعضای فعال انجمن، برای اولین بار در آن شاهد همکاری نزدیک گروهها و سازمانهای غیردولتی و مردمی هستیم. امید است که این همدلی ادامه یابد. بم اولین شهری نبود که با زلزله ویران شد، آخرین هم نخواهد بود. به همین دلیل به حفظ تجربههای بم و استفاده از آنها در بهبود برنامهریزیها برای اقدامات پیشگیرانه و همچنین کمکرسانی پس از حادثه به شدت نیازمندیم.
سخن آخر درخواستی است که از انجمن دارم. از فروتنی درگذرید و اجازه دهید همهی کسانی که از نزدیک شاهد فعالیتهای شما نیستند از جمله ایرانیان خارج از کشور، از این همه زحمت و فداکاری و صمیمیت و بزرگی مطلع شوند و لذت ببرند و در حد وسع خود با شما شریک شوند. وبسایت انجمن میتواند به ابزار قدرتمندی برای برقرار ارتباط با همهی ایرانیان تبدیل شود. با قرار دادن خاطرات، گزارشها، عکسها و فیلمهای فعالیتهای انجمن، آن را به ابزاری کارآمد برای معرفی فعالیتها و جذب افراد علاقمند تبدیل کنید. از خداوند بزرگ آرزوی پیروزی روزافزون شما را دارم.
بهزاد صمدی
دیماه 1384
مونترال، کانادا
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
13 نظرات:
سلام علیکم نوشته شما صمیمی و از سویدای دل بود که لاجرم بر دل هم نشست موفق باشید
حسن.
salam behzad jaan... ba ejazeye shoma, linke matlab ro to webloge khodam gozashtam....mamnoon az neveshteye baa ehsaaset...
proshut.blogspot.com
بهزادجان سلام،
از سفرنامه خلاصه و مفيدی كه نوشتی ممنون. خيلی خوبه كه رفتی، بم رو ديدی و خاطرهاش رو با ما شريك شدی. خسته نباشی و اميد كه در آينده باز هم گزارشهای اميدبخش تری از اونجا شنيده بشه.
چيزی كه ناگفته موند و خودت هم تا حدودی بهش اشاره كرده بودی اين مساله است كه اونهايی كه دسترسی مستقيم به مراكز غير دولتی فعال در منطقه رو ندارند، چه جوری می تونند بهشون كمك كنند؟ فكر كنم تو كه خودت اونجا بودی الان بتونی اين مساله رو بيشتر برای ما و بقيه توضيح بدی كه چه جور می شه ازتباط مالی با اونها پيدا كرد و اگر كمكی بود بهشون رسوند؟
معمولا مشلاتی از اين قبيل كه كم هم نيستند صرفا به علت عدم وجود پل ارتباطی از محدوده قلم و گزارش های اوليه فراتر نمی رند. خوبه كه اين دفعه همه همت كنند و يك ارتباط مالی فعال و پيوسته رو با سازمانهای فعال در بم و يا حتی جاهای ديگه بنا بگذارند. با يك حساب خيلی ساده می شه فهميد چه پتانسيل بزرگی در همين مونترال و يا در مرحله بعد كانادا برای كمك، پنهانه كه استفاده نمی شه.
اميد كه همه همت داشته باشيم آرزوهای خوبمون رو برای بم از محدودهی بيان فراتر ببريم و جامه عمل بپوشانيم.
سلام از متن زیبایی که برای سفر بم نوشتید ممنون.اولین بار که به بم رفتم وقتی برگشتم تا 1هفته گیج بودم بعد از این سفر باز هم این سردرگمی در من تکرار شد.در ضمن از اینکه گروه ما رو خستگی نابذیر توصیف کردید ممنون.خوشحال می شم بازهم نوشته هاتون روبخونم.
ارام.
محسن جان، دارم از انجمن حمایت از حقوق کودکان اطلاعات دقیقتری از خانه ی کودک بم و هزینه های نگهداری و برگزاری برنامه ها رو می گیرم تا امید به خدا بتونیم کمک موثری بهشون بکنیم.
آرام عزیز، خیلی قدر خودتون رو بدونید، کارهایی که می کنید بسیار با ارزش هست. براتون آرزوی موفقیت روزافزون دارم.
هر وقت به بم فکر می کنم غم بزرگی تمامی وجودمو می گیره .هفته گذشته خانوادگی به مهمونیهای که حاجیها از مکه برمی گردند دعوت بودیم.کم از جشن عروسی نبود.در اونجا همش پیش خودم فکر می کردم اینا مگه واسه دل خودشون به سفر حج نرفتن؟چرا این پول رو خرج بچه های بی سرپرست بم نمی کنن؟
بهزاد جان همانطور که نوشتی فعالیتهای این انجمن چندان شناخته شده نیست ولی من فکر می کنم بایستی یکی از مفیدترین سازمانهلی غیردولتی ایران باشد. به خصوص که پشتوانه ای همچون شیرین عبادی هم دارد. به دنبال شماره حسابشان گشتم گفتم اینجا بنویسمش شاید دوستان دیگری را هم به کمک تشویق کند.
4277
جاری بانک ملی شعبه اسکان (کد شعبه 271) به نام انجمن حمايت از حقوق کودکان
در ادامه ی صحبت پروانه ی عزیز، من هم این بنز توی فرودگاه رو نمی فهمم.
salam. etefaghy ba weblogetoon ashna shodam.
manam chand vaghtye varede shahre shoma shodam.
az post ghablitoon kheily khosham oomad. ba ejazatoon ba linkesh mizaram too weblog
من انقدر در اين مدت از بم و سرقت رفتن كمكهاي مردمي به اون منطقه شنيدم كه حسابي نااميد شدم از بازسازي بم.
به نظرم خيلي ناراحت كنندس كه دو سال پس از زلزله خبر آتش سوزي يه چادر و مرگ اعضاي يه خانواده رو به دليل غير استاندارد بودن اون چادر از تلويزيون بشنويم.
يعني با اين همه كمك نتونستن بعد از دو سال خوابگاه جمعي بسازن كه اين اتفاقا رخ نده؟
حالا ما از خير خونه ساختنشون تا چندين سال گذشتيم.
دقیقا به خاطر دزدی هایی که شده، مهمه که آدم کسانی رو پیدا کنه که دارن واقعا کمک می کنند.
سلام
من یکی از خوانندگان وبلاگتان هستم.
من باید تا یک ماه ديگر به مونترال مهاجرت کنم ولی اطلاعات کمی از آنجا دارم. می خواستم اگر ممکن باشد سايت اينترنتی که بشود از آنجاوضعيت کار و مسکن و غیره را پيدا کرد برايم بفرستيد و اين که با ليسانس مهندسی در چه رشته هایی می توان تحصيل کرد.
ممنون
محسن
e-mail:mohsenpakk@yahoo.com
ببخشید این آدرس میل من است
با سپاس بیکران
ارسال یک نظر