سه خاطره از سه منظر

خاطره يک‌، کانادا:
زمستون بود‌، برای کاری داشتم ميرفتم تورنتو از مسير اتاوا. کارم مهم بود و بايد ريسک سفر تو زمستون رو مي كردم. هوا در عرض ۱ ساعت آشفته شد و بارون يخی اومد (بارون يخی ازون پديده هائی است مخصوص کانادا که فقط تو کانادا ديده ميشه و جهان بعد از مرگ). سرعتم حدود ۹۰ بود که ماشين جلوئی من ناگهانی شروع به سر خوردن و چرخيدن کرد. من برای اينکه با اون برخورد نکنم به شونه چپ جاده رفتم‌،چون تو اون شرايط ترمز کردن لزوما ختم به خير نميکنه کار رو‌، البته زندگی رو شايد‌، اگه پشتتون يک کاميون باشه يا ازين ماشينای ۸ سيلندر.
خلاصه بعد از اينکه به شونه چپ جاده روی برف و يخ رفتم‌، ترمز کردم و ماشين اينقدر ليز خورد تا بر خورد کرد با تک درخت شکسته کنار جاده. جلوی ماشين (که اجاره ای بود و بيمه) تا حدی داغون شد. من داخل ماشين نشستم و به پليس زنگ زدم. بعد از اينکه فهميدن من سالم هستم و دوستام اونقدر خوش شانس نيستن که يک شام بيفتن خونه ما‌، گفتن تا ۸ الی ۱۰ دقيقه ديگه خودشونو ميرسونن. من هم داخل ماشين نشستم و بخاری روشن بود. تو سه چهار دقيقه اول دو تا ماشين نگهداشتن. راننده ماشين آنچنان توی برفها ميدويد به سمت ماشين برای کمک به من‌، که انگار طلبکارا دنبالش کردن. بعد به من ميرسيد و می گفت: "اوکی" هستی‌، منم با شرمندگی می گفتم آره و باز ميپرسيد تا مطمئن بشه. اين صحنه دو بار تکرار شد تا من مجبور شدم از ماشين پياده شم‌، جلوی ماشين تو سرما واستم تا همه ببينن که من "اوکی" هستم و اينقدر زحمت نکشن و ۵۰ متر تو برفها بدون.

خاطره دوم‌،آمريکا
از لوس انجلس به سمت اتلانتا ميرفتم. مسافت۳۰۰۰ کيلومتری که اين دفعه ماشين مال خودم بود و قراضه. بعد از حدود ۲۶۰۰ کيلومتر رانندگی پشت سر هم‌، يک دفعه موتور ماشين شروع کرد صدا کردن و در عرض سه ثانيه آنچنان دود کرد و آتش گرفت که انگار رزمندگان اسلام يک هواپيماي بعثی رو تو هوا بزنن و خلبان مجبور به فرود تو دشت بشه. اين دفعه يک کم جراحات داشتم اما باز هم دوستام بد شانس بودن و جراحات جدی نبود. سه چهار کيلو متری با رودخونه ميسيسيپی فاصله داشتم و شرايط برعکس کانادا بود؛ فوق العاده گرم و شرجی. اين دفعه هم باز چند تا ماشين نگه داشتن و ميومدن کمک و اينکه ببينن من سالمم يا نه. باز مجبور شدم بيام کنار ماشين ‌، در حضور هزاران پشه هميشه در صحنه که برای بزرگ کردن بچه هاشون فقط يک قطره از خون منو احتياج داشتن. اونجا هم مردم لطف داشتن.

خاطره سوم ايران:
اين بار تو مملکت خودم بين همزبونام بودم و شاهد صحنه ای مشابه. از تبريز به سمت تهران ميومديم. يک ماشين پيکان نو که گويا رانندش خواب آلود بود دفعتا از جاده منحرف شد و با سر به سرازيری کناره جاده رفت که حدود ۲۵ متر پائين تر از سطح جاده بود. ماشين هم پر مسافر بود. حدس ميزنين چه اتفاقی افتاد؟ کسی نگاهداشت ببينه طرف زنده است يا نه؟احتياج به کمک داره يا نه؟ موبايل داره که جائی‌، اورژانسی‌، پليسی زنگ بزنه يا نه؟ يا کمکشون کنه از ماشين خارج بشن؟....
شايد توی دلتون لعنت ميفرستين و ميگين نه‌، بی مرامن اين ملت. اما واقعيت اينه که همون لحظه اول چهار پنج تا ماشين نگه داشتن. حتی يک ماشينی که رد شده بود‌، صحنه رو که ديد از آينه‌، دنده عقب گرفت کنار جاده و برگشت اون هم با سرعت زياد که شانس آورد گيربکس خودش نيفتاد زمين. عده ای هم با عجله به سمت ماشين ميرفتن از سراشيبی‌، توي خاک و خاشاک.


نتيجه اينکه چرا اينقدر منفی نگر هستين شما نسبت به ايران. چرا فکر ميکنين که فقط ملت دو در هست همش. من فکر ميکنم شايد بهتر باشه بعضی وقتها دريچه دوربين ذهنمون رو بچرخونيم به سمت خودمون. شايد ملت ما از جاده خارج شده اما ما نياستاديم و به راهمون ادامه داديم. شايد از آينه به عقب نگاه نميکنيم.

9 نظرات:

Hamid Bahrami گفت...

می گويند "سنت، آیین زنده مردگان است"
آن چه همه ايرانيان را صرف نظر از تعلقات دینی، زبانی، فرهنگی، قومی و منطقه ای به هم مربوط می کند و در آنها همدلی ايجاد می نماید، عنصر سنت یا عرف است. منظور از سنت الگوهای گفتاری، کرداری و رفتاری است که در زندگی روزمره ايرانيان جاری است ...
همين سنت يکی از مولفه های هویت ايرانی است.
دو مثال از باورها و رفتارهای سنتی ايرانی که آنقدر ریشه دارند که جزء مولفه های هویتی ايرانی شده اند، يکی اعتدال و ميانه روی و ديگری فتوت و جوانمردی است ...
به عنوانِ مثال غذا و پوشش ايرانيان از نوعی از اعتدال برخوردار است. غذاهای ايرانی نه خيلی شيرين و چرب (مانند غذاهای عربی) و نه خيلی تند (مانند غذاهای آسيای شرقی) و ... است. پوشش ايرانی نه خيلی زياد و نه کم است (در دوران قبل از اسلام هم ايرانيان پوشش معتدل داشته اند).
فتوت و جوانمردی هم جزء عناصر هویت ايرانی است ...
به اين ترتيب به نظر می رسد اينچنين مثال هايی نه تنها چيزی به دور از هویت و اصالت ايرانی نيست بلکه جزیی از آن است ... بگذريم از اينکه اين روزها هويت ما دچار نوعی چالش است ... اما همچنان چنين ارزش هايی حداقل در بخش هايی از جامعه اصالت دارند ... سنت به عنوان تشکیل دهنده بخشی از هویت ايرانی، ريشه دارتر از آن است که به راحتی دستخوش تغيير شود ...

Ali Modarres گفت...

Salaam be Farhad e bozorg

Farhad jaan man ham kheili alaaghe dashtam ke ye shaam khooneye shomaa bioftam vali mesle inke moteassefaane nashode o baayad haalaa baaz kolli sabr konim,..

merc az neveshteye jaalebi ke gozashty..., maa Irani haa aadat kardim be gharibe parasty shayad..., va inke khodemoon o kamtar bebinim..., be omide baazgasht be aanche ke boodim bedoone az dast dadane anche ke daarim..

ناشناس گفت...

سلام ...خواندمت ...تا قسمتی

ناشناس گفت...

با آرزوی بهترين‌ها برای دوست خوب و وفادارمان:

فرهادجان سلام،

خوشحالم هنوز زنده‌ای و توان رانندگی داری. خداوند خودت و ماشينت را حفظ كند. نوشته بودی كه گرفتار حادثه شده‌ای و همين ‌طور گرفتار مردم انسان‌دوست كه فكر می كنم منظورت همان مهرورزی بوده است. اين يعنی خوش‌ شانسی.

سه خاطره‌ اميدبخشی كه نقل كردی، در دو قاره‌ای كه بيش از اندازه هم از هم دور می باشند، نويد بخش وجود حس "انسان‌دوستی" در مردم، حالا اهل هركجا كه باشند، هست. زيباست می شنويم و با خبرمی‌شويم دست‌های زيادی برای كمك به انسانی در شرايط اضطراری دراز شده است. دور از انتظار نيست كه وجود حس مشتركی را كه منشاء‌ از ذات پاك انسانی دارد در همه‌ آنها نتيجه گرفت. اما اگر در آن شرايط ناديده گرفته می‌شدی چه؟ اگر مورد توجه قرار نمی گرفتی و يا توجه چندانی به تو نمی شد چه؟ در آن صورت چه نتيجه ای می گرفتی؟ آيا در آن شرايطِ فرضی، نمی گفتی كه مردم سنگ دل شده اند؟

بگذار از زاويه‌ ديگری به مساله نگاه كنيم. تو كمك شدی و گويا همين طور هم انتظار داشتی. بنابراين شگفت‌انگيز نبود اگر در شرايط مشابه كمك نمی شدی به نتيجه معكوس می رسيدی. به عقيده من مثالهايی را كه ذكر كرده‌ای هر سه جزء لازمه

های ‌انسانيت هستند كه خوشبختانه به آنها اعتقاد داريم. من شخصا نمی توانم با در نظر گرفتن اينكه واكنش در ايران، كانادا و آمريكا به صورت خوبی مشابه هم بوده است، وضعيت در ايران را مثبت ارزيابی كنم. با مثال‌هايی كه كه ذكرشده و با گذشته ای كه ما از ايران به ياد داريم، بيشتر می توان نتيجه گرفت كه هنوز بارقه هايی از حس نوع دوستی در كشور عزيزمان يافت می شود.

هرچند كه منظورت از عبارت كلی «چرا اينقدر منفی نگر هستين شما نسبت به ايران؟» برای من روشن نيست، ولی دوست دارم نكاتی را برای يادآوری بازگو نمايم. ايران رتبه اول را در تعداد كشته‌های ناشی از تصادفات با رقم 26000 كشته در سال در دنيا داراست. همين آمار وحشتناك به تنهايی نشان دهنده‌ی عمق فاجعه در زيرساخت‌های جاده‌ای و همين‌طور اخلاقی در ايران است. راننده‌ای كه پدال گاززير پايش، مسوول تخليه فشارهای عصبی روزانه بر اوست چه جايی برای دفاع از خود باقی می گذارد؟ اين تعداد كشته يعنی يك زلزله «بم». به همين سادگی! برای مثال ديگر، حتما شنيده و يا ديده‌ای كه راننده‌ای بعد از تصادف با شخص يا وسيله‌ای ديگر فرار كرده‌است. نمی دانم ولی آيا از نظر شما اين مطلب چيزی به جزانحطاط اخلاقی است؟ هر چند كه قوانين اشتباهِ ايران نيز در اين مورد كم نقشی ندارند و البته اين خود فاجعه ای ديگر است كه مجال بررسی آن در اينجا نيست.

من باور دارم كه جامعه ما به هر علتی خواه فرهنگی، مذهبی و يا اقتصادی دچار بحران‌های عمده اخلاقی است. شايد سالمترين بحران اخلاقی آن، رفتارهای پر خطر جنسی باشد كه سير افزايشی نيز يافته است. انحطاط های اخلاقی ديگر از جمله ريا، دروغ، تظاهر و هزار صفت مشمئز كننده ديگر كه متاسفانه می رود و رفته است كه به فرهنگ جامعه تبديل شود، به مراتب و با اختلاف فاحشی وحشتناك تر از مورد قبلی هستند. خب من به چه دل خوش باشم؟ البته می توانم به فداكاری و ايثار فكر كنم ولی در بررسی وضعيت جامعه نمی توانم با ديد مثبتی به آن نگاه كنم.

آرزوی من و حتما آرزوی همه ما، ايرانی آزاد و آباد است ولی نه با اين فرهنگ مسموم شده كه با فرهنگ انسانيت. آمين!

پرواز

Farhad Farzbod گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
Farhad Farzbod گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
Farhad Farzbod گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
Farhad Farzbod گفت...

سلام به دوستان عزيزم( و اگر پسر نيستيد همون دوستان بسه:)
راستش جوابي براي حرفهاي شما ندارم. شايد يک جور اختلاف سليقه است بين ما يا اختلاف ديد به دليل اختلاف تجربه، ولو با منطقي مشترک حرف بزنيم.
اين رو هم اضافه کنم که من از بازگويي اين خاطره هدفم بيان چيزي بزرگتر از يک لطف ساده بود. منظورم اين بود که شايد اين ما هستيم که کم لطفي مي كنيم نه ملتي که به هر حال عمومش محروم از ثروت و سوادند. شايد ما ملت رو در راه پيشرفت تنها گذاشتيم در حالي که از جاده خارج شدن. منظورم يک ديد از بالاتر بود. منظورم اين بود که انسانيت همه جا هست،علت تفاوت فقر و بيسواديست بعضا. مردم همه جاي دنيا ذاتا شفيقن. فقر ايرانه که گاهي پليس رو فاسد ميکنه معلم رو کم کار ، مهندس رو دزد. گاهي به اين فکر ميکنم که دواي اين درد دست ماست، اما ما داريم به راه خودمون ادامه ميديم. همه اينا رو گفتم که بگم همه تقصير به گردن ملت نيست. من و تو هم مقصريم شايد مثل يک سرباز گريخته از ميدان نبرد، نبرد با فقر و فساد. يا شايد مثل يک فردي که بي تفاوت از کنار ماشين از جاده خارج شده، و مسافرينش ميگذره،در حالي که بعضا ما عکس اين رو متصوريم.

Ali Modarres گفت...

Salaam Farhad jaan..

mamnoon baaz az matlabet.., va mamnon az bahs haaye zibaaye doostaane comment gozaar...,

raastesh man fekr mikonam ke bahse moshkelaate farhanigie maa bi rabt ham nist.., va hatta bahse salighe nist.., shayad beshe goft ye joory moshkelaate ejtemayee siaasi va farhangie maa be ham gere khorde baashe..., vali nadidam jaayee pishnahaadi baraaye hallesh..., tamaame in harhaa dorost ..., vali maraam va marefat e irani haa az dir baaz zabaanzad boode..., mohem in nist ke behesh oonghadr amal nemishe..., mohem ine ke be onvaane ye arzsesh behesh negaah mishe...,

movaffagh baashid..

Ali