شعر زير يکی از کار های محمد کاظم کاظمی، شاعر معاصر است. اين شعر در زمان بازگشت مهاجرين افغانی از ايران به افغانستان سروده شده.... و تکه ای از درد دل اين غريبان بی وطن است ...
شامل اشاره های بسيار زيبایيست از سختی زندگی اين مردم سخت کوش ....و قناعت و مشقات آنها... و با لحن بسيار زیبایی خدا حافظی غم انگيز اين قشر فقیر را به زبان شعر کشيده .....
برای من ياد آور اشکهای يکي از گويندگان يکی از تلويزيون های معروف لوس آنجلسيست... که فراموش نميکنم چطور بغض در گلويش هنگام خواندن شعر به او اجازه خاتمه دادن شعر را نداد .....
-------------------
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پياده آمدهبودم، پياده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شكسته خواهدشد
و سفرهای كه تهی بود، بسته خواهدشد
و در حوالي شبهای عيد، همسايه!
صداي گريه نخواهی شنيد، همسايه!
همان غريبه كه قلك نداشت، خواهدرفت
و كودكی كه عروسك نداشت، خواهدرفت
-----------------------
-----------------------
منم تمام افق را به رنج گرديده،
منم كه هر كه مرا ديده، در گذر ديده
منم كه ناني اگر داشتم، از آجر بود
و سفرهام ،كه نبود، از گرسنگی پر بود
به هرچه آينه، تصويری از شكست من است
به سنگسنگ بناها، نشان دست من است
اگر به لطف و اگر قهر، میشناسندم
تمام مردم اين شهر، میشناسندم
من ايستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم، اگر دهر ابنملجم شد
-----------------------
-----------------------
طلسم غربتم امشب شكسته خواهدشد
و سفرهام كه تهی بود، بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهمرفت
پياده آمدهبودم، پياده خواهمرفت
-----------------------
-----------------------
چگونه بازنگردم، كه سنگرم آنجاست
چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست
چگونه باز نگردم كه مسجد و محراب
و تيغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست
اقامه بود و اذان بود آنچه اينجا بود
قيامبستن و الله اكبرم آنجاست
شكستهبالیام اينجا شكست طاقت نيست
كرانهای كه در آن خوب ميپرم، آنجاست
مگير خرده كه يك پا و يك عصا دارم
مگير خرده، كه آن پای ديگرم آنجاست
-----------------------
-----------------------
شكسته میگذرم امشب از كنار شما
و شرمسارم از الطاف بیشمار شما
من از سكوت شب سردتان خبر دارم
شهيد دادهام، از دردتان خبر دارم
تو هم بهسان من از يك ستاره سر ديدی
پدر نديدی و خاكستر پدر ديدی
تويی كه كوچه غربت سپردهای با من
و نعش سوخته بر شانه بردهای با من
تو زخم ديدی اگر تازيانه من خوردم
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم
-----------------------
-----------------------
اگرچه مزرع ما دانههای جو هم داشت
و چند بته مستوجب درو هم داشت
اگرچه تلخ شد آرامش هميشهتان
اگرچه كودك من سنگ زد به شيشهتان
اگرچه متهم جرم مستند بودم
اگرچه لايق سنگينی لحد بودم
دم سفر مپسنديد نااميد مرا
ولو دروغ!، عزيزان! بحل كنيد مرا
تمام آنچه ندارم، نهاده خواهمرفت
پياده آمدهبودم، پياده خواهمرفت
به اين امام قسم، چيز ديگری نبرم
بهجز غبار حرم، چيز ديگری نبرم
خدا زياد كند اجر دين و دنياتان
و مستجاب شود باقی دعاهاتان
هميشه قلك فرزندهايتان پر باد
و نان دشمنتان ـ هر كه هست ـ آجر باد
-----------------------
-----------------------
4 نظرات:
وبلاگ محمد کاظم کاظمی:
http://mkkazemi.persianblog.com
آیا شود بهار که لبخندمان زند
ازما گذشت، جانب فرزندمان زند
آیا شود که بَرشزن پیردوره گرد
مانند کاسه های کهن بندمان زند
ما شاخه های سرکش سیبیم ،عین هم
یک باغبان بیاید پیوندمان زند
مشت جهان و اهل جهان باز ِ باز شد
دیگر کسی نمانده که ترفندمان زند
نانی به آشکار به انبان ما نهد،
زهری نهان به کاسه گل قندمان زند
ما نشکنیم اگرچه دگرباره گردباد
بردارد وبه کوه دماوندمان زند
رویین تنیم، اگر چه تهمتن به مکرزال
تیردوسر به ساحل هلمندمان زند
سرمی دهیم زمزمه های یگانه را
حتی اگر زمانه دهان بندمان زند
ترا چه گویم اگر من که هیچ ام من- اگر ز آفتاب و کهکشان پیچم من
که جز تو یکی راستگو نیافته ام - به گوش هموطنان جز سکو نیافته ام
تو از کرانه های حسرت و ناومیدی ها - چنان نمودی که امروز روز خویشم من...
خیلی جالب و احساس بر انگیز!!!
تشکر از کاظم کاظمی صاحب، طول عمر و صحت کامل شان را خواهانیم....
بیا که کشته و زار تو هستم
چو مجنون عاشق دیدار تو هستم
بیا تا عاشقت را جان ببخشی
برای قوتش ایمان ببخشی
بیا گردد چراغان کشور دل
به کوه و سحرایش باران ببخشی
بیا تا میهنم را سبز سازی
به مانند کمان هفت رنگ سازی
بیا تا دشت و دامان دل را
به مانند چمن خرم سازی
بیا از بحر تا قطره نوشیم
برای دیدن خویش خود فروشیم
ارسال یک نظر