صفحه کلید ترسناک به نظر می رسد. ترس از اینکه تهی بودن درونم را هویدا کند، درونی که روز به روز خالیتر و آبکی تر از روزهای دیگر می شود و من نظاره گر این خالی شدنهای بیشمار هستم.
آتشی که در درون داشتم ، این روزها فرار کرده است و جایش را یک خز نرم و لزج گرفته است . احساس فراخی گسترده ای می کنم. دنیا بینهایت بزرگ و عجیب است. این خز نرم پر از کرم است . کرمها تمامی برگها را خورده اند و جایش چند تا سیخ مانده است که شبیه اسکلتهای آدمیزاد پوسیده است. یعنی اینکه ، کم کم باید از فرشتگان غمگین و شاداب درونم خدافظی کنم و آنها را به دست کرمهای بی اشتهای روزمرگی و خیالات پوچ ببازم. می دانم که زیادی احمق بوده ام و شرط ناجوانمردانه ای بستم که در هر حال باخت با من است.
نمی توان دیگر اسمش را دل گذاشت. خیک شکمیست که با حرص و ولع اینور و آنور می برمش و به همه نشان می دهم. نمی دانی آدمها با این خیک شکم چه حالی می کنند . شاید خزهای پر کرم، توی این دنیا کمیاب است ولی به گمانم اینگونه نیست چرا که تور بزرگی از فرشتگان و آتش درونم ساخته ام که با آن می توانم روزی هزار خز پر کرم برای همه خیک شکمان شکار کنم. ارزان فروش هم هستم. بردن هر کس به این جهنم برای من آسان شده است.
آری، صفحه کلید ترسناک است. چونکه هنوز دستهای فرشته ها از درونش بیرون می آید و با نقاشی سیاهی قلم که با اشک قاطی شده ، ابر مه آلودی از رنگهای سیاه و سفید می سازد. ابرهای درهم فرورفته ای که مثل یک ملودی آرام روی ذهن می نشیند و بند خیال سبک بال را باز می کند . سفر ناشناخته ای به خارج از دنیای خزها و کرمهاست. خبری از علف و طویله نیست. عریانی ساده ایست با گونه هایی فرورفته از گرسنگی. گلویت هم توی صحرای خشک و بی روح تنهایی خشک خشک است. خورشید رهایی مستقیم توی چشمهایت نشسته و تو آخرین قطرات آب را از درون الماس بلورین چشمهایت به شنهایی که تو را فرا گرفته اند ، می بخشی شاید که کمی تو را سرد نگه دارند. پوستی که آرام آرام جدا می شود و بعد با رقص خورشید و شن و باد ، آرام آرام از هر آن چه هست دل می کنی ...
آتشی که در درون داشتم ، این روزها فرار کرده است و جایش را یک خز نرم و لزج گرفته است . احساس فراخی گسترده ای می کنم. دنیا بینهایت بزرگ و عجیب است. این خز نرم پر از کرم است . کرمها تمامی برگها را خورده اند و جایش چند تا سیخ مانده است که شبیه اسکلتهای آدمیزاد پوسیده است. یعنی اینکه ، کم کم باید از فرشتگان غمگین و شاداب درونم خدافظی کنم و آنها را به دست کرمهای بی اشتهای روزمرگی و خیالات پوچ ببازم. می دانم که زیادی احمق بوده ام و شرط ناجوانمردانه ای بستم که در هر حال باخت با من است.
نمی توان دیگر اسمش را دل گذاشت. خیک شکمیست که با حرص و ولع اینور و آنور می برمش و به همه نشان می دهم. نمی دانی آدمها با این خیک شکم چه حالی می کنند . شاید خزهای پر کرم، توی این دنیا کمیاب است ولی به گمانم اینگونه نیست چرا که تور بزرگی از فرشتگان و آتش درونم ساخته ام که با آن می توانم روزی هزار خز پر کرم برای همه خیک شکمان شکار کنم. ارزان فروش هم هستم. بردن هر کس به این جهنم برای من آسان شده است.
آری، صفحه کلید ترسناک است. چونکه هنوز دستهای فرشته ها از درونش بیرون می آید و با نقاشی سیاهی قلم که با اشک قاطی شده ، ابر مه آلودی از رنگهای سیاه و سفید می سازد. ابرهای درهم فرورفته ای که مثل یک ملودی آرام روی ذهن می نشیند و بند خیال سبک بال را باز می کند . سفر ناشناخته ای به خارج از دنیای خزها و کرمهاست. خبری از علف و طویله نیست. عریانی ساده ایست با گونه هایی فرورفته از گرسنگی. گلویت هم توی صحرای خشک و بی روح تنهایی خشک خشک است. خورشید رهایی مستقیم توی چشمهایت نشسته و تو آخرین قطرات آب را از درون الماس بلورین چشمهایت به شنهایی که تو را فرا گرفته اند ، می بخشی شاید که کمی تو را سرد نگه دارند. پوستی که آرام آرام جدا می شود و بعد با رقص خورشید و شن و باد ، آرام آرام از هر آن چه هست دل می کنی ...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
6 نظرات:
1) اینم بازگشت قسمت اول و ممنون از حسن نظرت
2) سخت کدومه؟! اگه ایده باشه، متن در حد نیم ساعت به بهره برداری میرسه. ایده رو میشه تو اتوبوسی مترویی چیزی بهش فکر کرد (ایده این دو تا متن اینه که من متوجه شدم برام سخت شده برگشتن به ایران و فکر کردن به ایران).
3)"امیدوارم به بهترین نتیجه برسی" از اون حرفای سیاسی مشتیه !! :)
به نتیجه رسیدن از نظر من یعنی راه رو پیدا کردن. این لزوما به معنی رسیدن به مقصد نیست.
برای من برگشتن به ایران اولش خیلی سخت بود. اما الان خیلی خوشحالم که این کار رو کردم.
ممنون که قسمت اول رو برگردوندی :)
یه توضیح در مورد اینکه چرا پستهای قبلیمو حذف می کنم:
یه روز یه دوستی یه پست گذاشت و من پس فرداش یه پست گذاشتم و توی چندروز ، چهار تا پست پشت سر هم گذاشتم که باعث شد نوشته اون دوست عزیز بره اون ته مه ها... با خودم گفتم اگه با همین نرخ ادامه بدم ،این وبلاگ رسما مال من میشه و بقیه براشون جالب نخواهند بود که پست بذارند. برای اینکه نوشته همه دیده بشه ، من تصمیم گرفتم در هر لحظه فقط یه پست داشته باشم.
البته یه راه حل عاقلانه تر دیگه اینه که با نرخ زمانی خیلی کمی آپ کنم که متاسفانه نمی تونم خودمو کنترل کنم!! چیزی میاد به ذهنم ، باید بنوسیم. خوب اینم راه حل داره و اونم اینکه همه رو تو یه وبلاگ شخصی بنویسم و یه لینک بذارم اینجا به وبلاگ خودم ولی اینجا نوشتن یه مزیت داره که دست و بال ادم بسته است برای نوشتن چون وبلاگ جمعیست ، هر خزعبلی نمیشه نوشت. این یه خوبی داره ، یه بدی. خوبیش اینه که حس تو جمع بودن به ادم دست میده و این بهرحال جذابه. بدیشم اینه که حس طغیان رو از نوشته ها می گیره و بیشتر تریپ پائولو کوئیلو و اینا میشه...
البته راه حلهای دیگه ای هم هست...
با سلام
احتراما وب سایت موسسه خیریه شفاجویان کودکان مبتلا به سرطان (مشک) به آدرس:
moshk-charity.org
خدمتتان معرفی می گردد.این موسسه از سال 1379 تا کنون در زمینه یاری رسانی به این عزیزان فعالیت می نماید.اطلاعات جامع در وب سایت موجود می باشد. لذا مستدعیست در صورت تمایل نسبت به معرفی موسسه و ایجاد لینک اقدام فرمایید.
در صورت ایجاد لینک لطف نموده به آدرس:
ایمیل: shafajooyan_moshk@yahoo.com
ویا
وبلاگ :shafajooyan.blogfa.com
که دل نوشته هایی از دنیای این کودکان است اینجانب را مطلع فرمایید
جهت هرگونه پرسش و راهنمایی می توانید با شماره تماس و یا از طریق وبلاگ با ما در ارتباط باشید
شماره تماس دفتر موسسه: 3743345-0611
با سپاس
علی شمس المعالی
مسوول روابط عمومی موسسه خیریه
شفاجویان کودکان مبتلا به سرطان
(مشک)
ارسال یک نظر