و قاف حرف آخر عشق است



خسته ام از آرزو ها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین
سقف های سرد و سنگین، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته، چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را، روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزو ها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری



قیصر امین پور هم رفت؛ یکی از همین سه شنبه های تلخ و بی حوصله، یکی از همین سه شنبه های سنگین
و سرسخت، یکی از همین روزهای مبادا، روزی شبیه دیروز، روزی شبیه فردا، روزی درست مثل همین روزهای ما



ونه نامی در ستون تسلیت های روزنامه که حرف دلش را در دفتر شعرش به یادگار گذاشت. این روزها که همه چیز بوی نان دارد، حرف هایش عجیب بوی نان نمی دهد


این ترانه بوی نان نمی دهد
بوی حرف دیگران نمی دهد
سفره ی دلم دوباره باز شد
سفره ای که بوی نان نمی دهد
پاره های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی دهد
خواستم که با تو درد دل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد


و چه زود با آن همه حرف های ناتمام، دیرش شد

حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی...ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود


این روزها دل خیلی ها برای گریه تنگ است قیصر، اما بگذار بگذریم.

آه ای شباهت دور

ای چشمهای مغرور!

این روزها که جرات دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم!
بگذار دست کم گاهی تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار...بگذریم!
این روزها
خیلی دلم برای گریه تنگ است!

3 نظرات:

ناشناس گفت...

agha tobeye maa ro baraaye neveshtan tooye in weblog e por az harf o hadis e janjaali e por hayaahoo shekasty..., to khoob yaadet miaad roozaayee ke baa hezaar zogh o shogh neveshtan tooye in blog shoroo shod..., neveshtat man o yaade oon roozhaa endaakht.., va oon shabaaye ke beine doostaaye yek del o yek kalaam harfe del miraft.., yaadesh bekheir...,


delet baraaye gerye tang shode bood cheshmaaye maa ro be gerye tang kardi..., va ghaaf harfe akhare eshgh bood,..., va marg kalaame akhare eshgh,

in shere payeen o shaayad yaadet baashe bishtar az yeksaale pish injaa neveshte boodam baaz goftam khaali az lotf nist tekraaresh...

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد....
فریبنده زاد و فریبا بمیرد .....

شب مرگ تنها نشیند به موجی....
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد....

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب....
که خود در میان غزل ها بمیرد......

گروهی بر آنند که این مرغ زیبا ........
کجا عاشقی کرد، آنجا بمیرد....

شب مرگ از بیم آنجا شتابد....
کز مرگ غافل شود تا بمیرد....

من این نکته گیرم که باور نکردم....
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد....

چو روزی ز آغوش دریا بر آمد....
شبی هم در آغوش دریا بمیرد....


تو دریای من بودی آغوش وا کن....
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد....

تو دریای من بودی آغوش وا کن....
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد....


Ali M.

ناشناس گفت...

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

ناشناس گفت...

آیینه ها دچار فراموشی اند

و نام تو ورد کوچه خاموشی

امشب تکلیف پنجره

بی چشم های باز تو

روشن نیست!