و آنگاه کنسرت...






چند وقت پیش به بهزاد میگفتم که عجب پست خوبی برای عارف بلوچی نوشتی و چه هنرمندانه بازی یلدا در وبلاگستان رو به داستان پیوند زدی...

حالا تکلیف ما که حضرت حافظ شخصا عتاب فرمودند که " در سراپای وجودت هنری نیست که نیست" و میخوام دو کلام راجع به کنسرت گروه چکاوک در مونترال بنویسیم ( اون هم با بیانگیزگی ناشی از نگاه شاید غیر منطقی من به کار تبلیغات در مقوله هنر) چیه؟

خلاصه اینکه فکر کردم چی بنویسم؛
از اینکه فرهنگ و هنر ایرانزمین خواسته یا ناخواسته با روح سرگردان مهاجر ما بدجوری پیوند خورده...
و از اینکه ما هنوز با شنیدن چند بیت شعر یا یه موسیقی خوب از اون دیار، پرستوهای احساسمون رو پرواز میدیم "تا دشت پر ستاره اندیشههای گرم"...
پس باید حفظش کنیم این هنر رو، حتی اگه نه به خاطر خودمون، به خاطر اون پرستوها!
و شکوه کنم که تو غربت چقدر کار موسیقی ایرانی کردن سخته...
تو این همه روزمرگیهای وقتگیر، اون هم در حالی که گوشِت از صبح تا شب یه "ربعپرده" گوشنواز ایرانی نمیشنوه، یه فرصتی به دور از همه این هیاهو برای خودت جور کنی که یکم ساز بزنی...
کار گروهی که از اون هم سختتر، اونهم برای آدمهایی که بدون هیچگونه چشمداشتی و صرفا به خاطر همون پرستوهاشون دور هم جمع شدن...

بگذریم...

دوستان از کنسرت تورنتو میپرسیدن...
باید از شنوندهها پرسید... راستش یه قسمتهاییش رو خودم هم مشتاقم کامل بشنوم! (چون وقتی توی گروه ساز میزنی نمیتونی حس کل قطعه رو با تمام ظرایفش بگیری) ...
ولی چند تا چیز برام خیلی خوشآیند بود: یکی دیدن کلی غیر ایرانی که به نظر میرسید خیلی خوب با برنامه ارتباط برقرار کرده بودن و دوم، خوشحالیه دوستانی ( که شاید با موسیقی سنتی میونه چندانی هم ندارن) از برنامه...

خلاصه کلام اینکه
اگه اومدین، سعی میکنیم پرستوهاتون رو، اگه نه پرواز، یه قلقلکی بدیم! :)

امان،
مونترال، بیست و هشتم ژانويه دوهزار و هفت


پ.ن. این هم چندتا لینک از کارهای چکاوک همراه با یکی دو نقد از دوستان: