گوشهگوشهی ادبیات ايران زمين، همواره شاهد ظهور چهرههايی بوده که هیچگاه به اندازه نامشان و هرگز درخور جایگاهشان، خصوصا برای عامه مردم، شناخته نشدهاند. زندهياد سلمان هراتی يکی از آن خیلیهاست ...
اول فروردین ۱۳۳۸ "از سخاوت سیال باغ" و "از وسیع گلستان داغ" آمد:
تو از سخاوت سیال باغ مىآيى
تو از وسيع گلستان داغ مىآيى
تو آن پرنده اين آسمان سرسبزى
كه با بهار به ترميم باغ مىآيى
شب غليظ در اين كوچهها نمىپايد
در آن دمى كه تو با چلچراغ مىآيى
تو مشكل دل ما را به آبها گفتى
تو مثل نور به نشر چراغ مىآيى
تو داغدارترين لاله شب پيرى
كه از وسيع گلستان داغ مىآيى
شعر گفتن را از ۱۷ سالگی، درسال ۱۳۵۵ آغاز كرد و دوره شاعریاش بيش از ۱۰ سال طول نكشيد. هراتی را شاعر احساسها و اعتراضها نامیدهاند؛ چه آنکه در بحبوحه انقلاب، هرگز در برابر بیعدالتیها خاموش ننشست و بیتفاوت نماند ... میگفت: چطور میتوان ميان اين همه تفاوت، بیتفاوت ماند؟!
غزل های اجتماعی او معروف است. از او آثاری چون "از اين ستاره تا آن ستاره"، "از آسمان سبز"، "دری به خانهی خورشيد" و ... به یادگار مانده است.
هوا کبود شد، اين ابتدای باران است
دلا دوباره شب دلگشای باران است
نگاه تا خلاء وهم میکشاندمان
مرا به کوچه ببر، اين صدای باران است
اگرچه سينه من شوره زار تنهايی است
ولی نگاه ترم آشنای باران است
دلم گرفته از اين سقفهای بی روزن
که عشق رهگذر کوچههای باران است
بيا دوباره نگيريم چتر فاصله را
که روی شانهی گل، جای پای باران است
نزول آب حضور دوباره برگ است
دوام باغچه در هایهای باران است.
و دریغ که چه زود از میان ما رفت که آدمهای بزرگ همیشه دیر میآیند و زود میروند ... سلام بر آنان ...
سلام بر آنان
كه در پنهان خويش
بهاری برای شكفتن دارند
و میدانند هياهوی گنجشكهای حقير
ربطی با بهار ندارد
حتی كنايهوار
بهار غنچهی سبزی است
كه مثل لبخند بايد
بر لب انسان بشكفد
بشقابهای كوچك سبزه
تنها يك «سين»
به «سين»های ناقص سفره میافزايد
بهار كی میتواند اين همه بیمعنی باشد؟
بهار آن است كه خود ببويد
نه آنكه تقويم بگويد.
یکی از روزهای سرد و بیروح پاییزی، در جادههای شمال، نهم آبانماه ۱۳۶۵ درحالی كه برای تدريس به يكی از روستاهای اطراف میرفت، در اثر تصادفی دلخراش، دیده از جهان فروبست ... میگویند سلمان این شعر را دو هفته پیش از مرگش سروده است ...
من هم میميرم
اما در خيابانی شلوغ
دربرابر بیتفاوتی چشمهای تماشا
زير چرخهای بی رحم ماشين
ماشين يک پزشک عصبانی
وقتی که از بيمارستان بر میگردد
پس دو روز بعد
در ستون تسليت روزنامه
زير يک عکس ۶ در ۴ خواهند نوشت
ای آنکه رفتهای...
چه کسی سطلهای زباله را پر میکند؟
9 نظرات:
jaaleb va amoozande bood, man az shere aakharesh kheilee khosham oomad
besiaar besiaar zibaa bood..,
mamnoon Hamid jaan...,
خوب بود، ظاهرا از بیرون بهتر میتونی مجموعه ای به نام ایرانو ببینی، ما که از روی عادت نگاه را فراموش کردیم
آدرس یه وبلاگ که ظاهراً متعل به پسر سلمان هست:
Azarbad.blogfa.com
راستی میگن سلمان بیشترازهمه تحت تاثیرسهراب سپهری بوده.
من اين شعر سلمان و از همه بيشتر دوست دارم
تو مثل ستاره
تو مثل ستاره
پر از تازگی بودی و نور
و در دستت انگشتری بود از عشق
و پاکیزه مثل درختی
که از جنگل ابر برگشته باشد
***
سرآغاز تو
مثل یک غنچه سرشار پاکی
زمین روشنی تو را حدس می زد
تو بودی ،هوا روشنی پخش می کرد
***
و من
هر گلی را که می دیدم از
دستهای تو آغاز می شد
و آبی که از بیشه ای دور می آمد آرام
بوی تو را داشت
***
من از ابتدای تو فهمیده بودم
که یک روز خورشید را خواهی آورد
دریغا تو رفتی!
هراسی ندارم
مهم نیست ای دوست
خدا دستهای تو را
منتشر کرد...
يه رزومه كوچيكي از سلمان :
سلمان هراتی در سال 1338 هجری شمسی در روستای "مرزدشت" تنکابن، در خانواده ای مذهبی پا به عرصه وجود نهاد.
دوران ابتدایی را در روستا گذراند و از سنین نوجوانی با قلم و دفتر و کتاب، انس و الفت گرفت.
از همان ابتدای جوانی به دلیل فقر مادی، برای گذراندن معاش به شاگردی می پرداخت و با چوپانان محلی (گالشها) به چوپانی می رفت و از همین رهگذر با ترانه های محلی آشنایی پیدا کرد.
از سال 1352 به نوشتن روی آورد و سرودن شعر را تجربه کرد.
فوق دیپلمش را در سال 1362 در رشته هنر گرفت و بلافاصله به کار تدریس هنر در روستاهای تنکابن مشغول شد.
سلمان با شعر متعهد پیوندی ناگسستنی داشت و از همین روست که صمیمیت و خلوص و بی پیرایگی در اشعارش موج می زند و شعر او را از شعر دیگر معاصران متمایز می سازد.
از سلمان هراتی سه مجموعه با نامهای "از این ستاره تا آن ستاره" ، "از آسمان سبز" و "دری به خانه خورشید" به چاپ رسیده است.
زنده یاد سلمان هراتی یقیناً یکی از مصادیق شعر انقلاب است.
از او اگر چه بر پیشانی زمانه جز سه دفتر شعر باقی نیست اما همین سه دفتر کافی است تا بتوان در همه قالب های شعری نمونه های کاملی از شعر انقلاب را یافت.
سلمان هراتی در آبانماه 1365 هـ.ش در راه رفتن به مدرسه، بر اثر تصادف جان باخت.
سلام من دارم مقاله ای در مورد افکار و اشعار سلمان هراتی تهیه میکنم(تحقیق دانشگاهی)و می تونم بگم متاسفم از اینکه مطالب و آشنایی شما هم در مورد سلمان فقط در حد زندگی نامه است در هر حال ممنون
سلمان همان سهراب بود؛
در هیئتی دیگر.
آنهایی که (صدای پای آب) را میشنوند؛
آنهایی که با سهراب چشمهایشان را شستند،
میدانند که سلمان،همان سهراب بود.
ارسال یک نظر