کاناداسیزاسیون- قسمت دوم



دوستی پرسیده بود : کاناداسیزاسیون چیست؟ یه چیزی توی مایه های سوسپانسیون است یا انگلوساکسیون؟ در جواب باید عرض کنم که کاناداسیزاسیون روند تغییرات جهان بینی ونگرش هر فرد نسبت به کانادا ازیک سال قبل از ترک وطن تا چند سال بعد از اقامت در کاناداست. این فرایند برای هر شخص یگانه بوده و بسته به این که فرد چه تاریخچه ذهنی ، اجتماعی ، مالی و فرهنگی داشته، متغیر است. موفقیت این پروسه از دو دیدگاه قابل بررسیست. از دیدگاه حکومت کانادا، آنها می خواهند که بهترین های هر جامعه را جذب کنند تا تحت هر شرایطی در این ممکت مفخمه مانده و درآمد تولید کنند و مالیات بپردازند. اگر این عالی جنابان یه مالی شدند و یه کار درست حسابی راه انداختند و اینا ، فبها المراد وگر نه، راننده تاکسی دکتر هم چیز بدی نیست. بنابراین برای حکومت کانادا ، یک کاناداسیزاسیون موفق یعنی قانع شدن شخص برای ماندن در این کشور مفخمه به هر قیمتی که ممکن است.
از دیدگاه مفعولین پروسه (کاناداسیزاسیون) ، در میان علما اختلاف است. اگر مفعول در کشور وطن چیزی نبوده و اینجا چیزی شده ، کاناداسیزاسیون با موفقیت کامل رخ خواهد داد و مفعول هر چه فحش چارواداری در این دنیا هست ، نثار وطن عزیزتر ازجانش خواهد فرمود که البته عقل حکم می کند که اینگونه باید باشد و جز این نباید باشد. عموما چون این مفعولین از کشورهای درهم برهم و خرتوخر تشریف می آورند ، کشور متبوع هم فحش خورش ملسه. اگر مفعول در وطن چیزی بوده و اینجا هم چیزی شده ، باید عرض کنم که این مفعولین نابغه تشریف دارند و به طور همزمان گوش مخملی تشریف دارند اگر رحل اقامت به آمریکا نکنند چرا که این نوابغ همه جا گلیم محترمو از آب میکشند بیرون. پس چه لزومی داره که همی چپ و راست مالیاتهای سرسام آور تقدیم دولت مفخمه کنند واینا. البته این افراد تا گرفتن پاسپورت ممکن است در سایه حرکت کنند. بهرحال به احتمال زیاد فرایند کاناداسیزاسیون روی این دسته با موفقیت انجام نخواهد شد چرا که هر آن ممکن است فیلشان یاد هندوستان نماید. اگر مفعول در وطن چیزی بوده و اینجا چیزی نشده ، عموما مشاهده شده که فرایند کاناداسیزاسیون با موفقیت انجام میشود ولی صداشو در نمیارند و دلشونو به همون گوشه رستوران و تاکسی که دارند ، خوش می کنند. اگر مفعول در وطن چیزی نبوده و اینجا هم چیزی نشده (مثل بنده حقیر) ، بازهم فرایند کاناداسیزاسیون با موفقیت انجام شده اما کمی با سروصدا و قر زدن صبح تا شب در انواع سایتها و وبلاگها و اینا. این دسته بنده را یاد آن لطیفه مبارک می اندازد که می فرمود ملانصرالدین روزی از روی جوبی پرید ، کمرش درد گرفت و آهی کشید و گفت : آی جوونی ، کجایی که یادت بخیر! بعد دور وبرشو نگاه کرد و دید کسی نیست ، با خودش گفت: تو جوون هم که بودی، هیچ .... نبودی!

2 نظرات:

بهزاد گفت...

قسمت اولی که نوشته بودی از این هم قشنگتر بود. می دونم که نوشتنش خیلی سخت بوده، ولی شاید قشنگیش هم به همین باشه. حالا بیشتر فکر کن، شاید دوباره برگردونیش به وبلاگ. امیدوارم به بهترین نتیجه برسی.

Bahman Zamani گفت...

به نظر من خیلی جالب بود و خیلی باهاش موافقم. متشکرم از نویسنده باذوق.