McGill_Persians،CBC، دادخواست، جامعه مدنی و بحران


¦ 2 نظرات

دوشنبه شب، شبکه تلویزیونی CBC، فيلم مستندی با عنوان "Prostitution Behind The Veil" در مورد فقر، فساد و فحشا در ايران پخش کرد. فيلمی که به سبب محتوایش از زوایای مختلف قابل بررسی بود. فيلم يک مستند اجتماعی و فرهنگی است که به مقتضای وضعيت کنونی کشور ما، می‌تواند سياسی تفسير شود.

به همين انگيزه، دوستان در گروه McGill_Persians، در اقدامی قابل تقدير، بحثی را شروع کردند تا علاوه بر تحليل فيلم، به اجماعی در اتخاذ تصمیمی مشترک برای برخورد با اين اقدام شبکه CBC در پخش چنين مستندی دست یابند. در اين بين، عده‌ای معتقد بودند که بايد کارگردان را به‌خاطر تدوین فيلمی که مشکلات و تابوهای جامعه ما را بی‌پروا مورد کنکاش قرار می‌دهد، ستود. در مقابل عده‌ای می‌گفتند که گر چه وجود چنين مشکلات ريشه‌داری را در کشور نمی‌توان انکار کرد، طرح و ريشه‌یابی آنها بايد به خود ما و در داخل کشور واگذار شود و مطرح کردن آن در خارج از کشور، به وجاهت چهره ايران و ايرانی لطمه می‌زند و صد البته که دیگران نمی‌توانند برای ما نسخه تجویز و مشکل ما را حل کنند.
تعدادی از دوستان اعتقاد داشتند که تدوين و پخش چنين آثاری به خاطر شرايط سياسی موجود در ايران و جو جهانی، دارای ماهیت و جهت‌گیری‌های کاملاً سياسی است و بيشتر، پیامدهای مخرب دارد تا سازنده. در حالی که برخی عقيده داشتند که بيشتر، مسائل اجتماعی-اقتصادی عامل و انگيزه ساخت و نمایش اين دست آثار است. چرا که در غرب محصول هنری طرفدار دارد که محتوایش مطابق افکار، تصورات و پیش زمینه‌های ذهنی جامعه غربی و مردم آن باشد. به عبارت ديگر، در غرب کارهايی مورد حمايت مالی و اجتماعی قرار می‌گيرند که چهره‌ای عجيب، فقير، متعصب و ... از مشرق زمین به نمايش بگذارند. به اين ترتيب، به نظر می‌رسد که پخش اين فيلم، اقدامی کمتر سياسی بوده و بيشتر، تابع موانع و مسائل اجتماعی در کشورهای غربی است. در نهايت دوستان به اين نتيجه رسيدند که طی دادخواستی، نظرات خود را به شبکه تلویزیونی CBC منعکس کنند.

در اينجا قصد ورود به تحليل فيلم و مسائل حاشیه ای آنرا ندارم. چرا که تصور می‌کنم که دوستان به خوبی از عهده اين کار برآمده اند. هدفم از نوشتن اين مطلب، ذکر دو نکته مجزاست که هر کدام به نحوی به مباحث اخير مرتبطند.

ايرانيان و جامعه مدنی
ايرانيان هميشه از بسته و محدود بودن فضای جامعه مدنی در ايران گله‌مندند و برای تحقق آن بی‌قراری می‌کنند. به واقع حجم نهاد‌های مدنی در برابر نهادهای حکومتی در کشور ما همچنان بسیار کوچک و ناچيز است و سپهر مدنی ناپیدا و گم در سپهر سياسی. اما سوالی که بی جواب باقی می‌ماند اينکه چرا ايرانيان در کشوری مانند کانادا هم که اساساً امکان ايجاد گروه‌های مدنی وجود دارد، منفعل و کم اثر عمل می‌کنند.

تعداد ايرانیان تحصيل کرده، دانشجويان، سرمایه‌گذاران، صاحبان مشاغل و حرف در کانادا کم نيستند. بر طبق آمارسال 2002، ايرانیان چهارمین ملیت از نظر تعداد سرمایه گذار در کانادا، دومین ملیت از نظر تعداد کارآفرینان و ایران پنجمین کشور از نظر تعداد مهاجر به کانادا می باشد. در صورتی که نهادهای مدنی مربوط به آنها بسيار ناچيز است. اين پرسش هميشه باقی است که چگونه می‌توان به چنین اقداماتی حالت سازمان داده ‌شده‌تری داد. به اين ترتيب، اقداماتی از این دست، اتفاقات زودگذری نخواهند بود. تنظيم چنين دادخواستی (به مانند آنچه برای خلیج فارس تنظيم شد) در صورتی می‌تواند در دراز مدت اثر گذار باشد که از طريق نهادهای مدنی پشتيبانی شود. امری که به علت پر تعداد بودن ايرانی‌ها در کانادا و همچنين قدرتمند بودن آنها امکان‌پذير است ...

بحران
نکته دوم که جای تعمق فراوان دارد، اين سوال است که چرا کشور ما اينچنين تيتر اول روزنامه ها و مرکز توجه افکار عمومی در دنیاست. لطفاً قبل از دادن پاسخ‌هايی سهل و دردسترس، مانند موقعیت استراتژیک سياسی، جغرافیایی و يا اقتصادی ايران، کمی درنگ کنيد. کاملاً موافقم که قسمتی از قضيه به همان مسائل جغرافیایی (واقع شدن ايران درمنطقه ای استراتژیک) و اقتصادی (نفت خیز بودن منطقه) ارتباط دارد؛ اما تصور نمی‌کنم که اين تمام واقعیت باشد.

آيا مصر در دهانه کانال سوئز، پرتغال در تنگه جبل الطارق، سوییس در مرکز اروپا، برخی کشورهای حوزه دريای کاراییب و ... موقعیت جغرافیایی ممتازی ندارند؟ در سال‌های اخير چند بار شنیده‌اید که مصر، پرتغال، سوییس و ... عنوان اول اخبار جهان را به خود اختصاص دهند؟ آيا نروژ به عنوان سومين صادر‌کننده عمده نفت در دنيا، با داشتن مرغوب‌ترین ذخایر نفتی (نفت برنت دريای شمال) هيچگاه تيتر اول اخبار بوده است؟ کشورهای ديگر خاورميانه که اکثراً هم نفت‌خیزند، آيا به اندازه ايران خبرساز بوده اند؟

چرا کشوری مانند استراليا با جمعیت۲۰ ميليون نفر و تولید ناخالص ملی ۵۷۰ ميليارد دلار و با شاخص اميد به زندگی بالای ۸۰ سال، یکی از کم جنجال‌ترین کشورهای جهان است؟ يا همين کانادا با جمعیت ۳۲ ميليون نفر و با تولید ناخالص ملی حدود ۱۰۰۰ ميليارد دلار و اميد به زندگی حدود ۸۰ سال، کمتر تيتر اول اخبار قرار می‌گیرد؟(برای مقايسه، جمعیت ايران حدود ۷۰ ميليون، تولید ناخالص ملی ۴۷۸ ميليارد و اميد به زندگی ۷۰ سال است.) [مرجع: CIA Fact Book 2005]

در اينجا از پاسخ مستقيم به پرسش ابتدایی صرف نظر می‌کنم. اما سوال دومی مطرح می سازم و آن اينکه پايان داستان قرار گرفتن در مرکز توجهات چيست؟ به طور خلاصه می‌توانم بگويم فاجعه! اين چنين شرايطی را در قرن گذشته شبه جزيره بالکان در دو نوبت تجربه کرد. يکی در دهه دوم قرن که بالکان نقل محافل سياسی جهان شده بود و در ادامه، جنگ فاجعه بار و خانمان سوزی را شاهد بود که در نهايت به جنگ جهانی اول ختم شد. در برهه دوم، در دهه آخر قرن بیستم که همه ديديم تجزیه یوگسلاوی سابق، چگونه به جنگی دامنه دار (Civil Wars) منجر شد. در هر دو مورد، قبل از اينکه کمتر کسی وقوع چنين فاجعه‌ای را پيش‌بينی کند، تحولات اين منطقه مورد توجه زياد مجامع و محافل سياسی دنيا بود.

چنين سناریویی در قرن اخير بارها و بارها اتفاق افتاده است. کودتای سوهارتو در اندونزی، ماجرای سه سه سکو و کابیلا در کنگو، کودتای پینوشه در شیلی، جنگ داخلی اسپانیا و ماجرای ژنرال فرانکو و جنگ خلیج خوک ها در کوبا و ... همه نمونه‌هايی از اين قضيه هستند. در اکثر اين موارد، رد‌پای کشورهای سلطه‌طلب، به ویژه آمريکا مشاهده می‌شود؛ اما نکته قابل توجه وضعيت اوليه اين کشورها پيش از واقعه است. همان وضعیتی که آنها را کانون توجه جهانی قرار داده بود. و اما اين روزها ديگر خبری از اندونزی، کنگو، شیلی، اسپانیا و کوبا نمی‌شنویم.

روزی نبود که از شوروی سابق قبل از فروپاشی، خبری عنوان اصلی رسانه‌ها نباشد. حال آنکه بعد از فروپاشی، اين روزها چندان خبری از روسیه نمی‌شنویم و اگر مسائل فرزندان خلفی مانند گرجستان و اوکراین مطرح نمی‌شد، شايد ديگر هرگز خبری از روسیه نمی‌شنیدیم!

اگر تصور می‌کنيد که اينها همه مسائل مربوط به جنگ سرد بود، توجهتان را به مثال‌هايی دم دست‌تر مانند افغانستان و عراق جلب می‌کنم. چقدر افغانستان و عراق قبل از حمله آمريکا تيتر اول روزنامه ها و خبر اول تلکس های خبری بودند؟ اين روزها کم کم افغانستان می‌رود که از کانون توجهات بین المللی خارج شود و اين همان چيزی است که برای عراق تا چند سال آينده اتفاق خواهد افتاد.

ايران هم اکنون چندين سال است که کانون توجهات جهانی است. اين توجه بعد از انقلاب تشديد شده است. کافی است سری به آرشيوهای خبری بزنيم تا ببينيم که قبل از انقلاب، مسائل ايران چندان تیترهای اول خبری را تشکيل نمی‌دادند. حال آنکه بعد از انقلاب، اين مسأله روند صعودی خود را همواره حفظ کرده است و در دوران جنگ هشت ساله تشديد شد. تلاش های دولت خاتمی هم در جهت خارج ساختن ايران از کانون توجهات جهانی، گر چه با ارزش اما کم اثر بود. اين روز‌ها کشور ما حتی بيشتر از دوران جنگ مرکز توجه واقع می‌شود.

در هر صورت، تجربه تاريخی نشان می‌دهد که ممکن است فاجعه ديگری در راه باشد و شايد اين بار نوبت ما ...

باران اسيدی


¦ 9 نظرات

انگار همين ديروز بود كه در يكی از شب‌های شعر در تالار جابر ابن‌ حيان شريف با صدای گرم فرامرز آشنا شدم. ای كاش صدايش را هم ضبط كرده بودم. اين قسمت از باران اسيدی كه در سال ۱۳۷۴ سروده شده است، برايم يادآور روزهای دانشگاه و دوران سازندگی است.



مجامع سياسی آن قدر كوچكند


كه وقتی از دايره حرف به دايره عمل می ريزند


به اندازه يك نقطه پرگار هم نيستند...!!


***


« آتيه » در دكه تلفن زنگ زده است !


او فكر می كند اگر امشب نتواند با دوست پسرش صحبت كند ،


چه خاكی می خواهد بر سرش بريزد ...!!


***


مجامع سياسی به « خط » محتاجند


و من مدت هاست فكر می كنم


« خط » ها آن قدرها كه من می خواهم ، سريع نيستند !!


« خط » ها نمی توانند در زمان لازم ما را به مقصد برسانند...!


***


در « طرشت جنوبی » يك روزنامه فروشی پيدا نمی شود !


« سال خوش » سال فرار از واقعيت هاست !


سالی كه « گل آقا » پرحرف ترين مجله ايران خواهد بود !


و « صبح جمعه با شما » به همه چيز ما نيشخند خواهد زد !


« گل آقا » يك سوپاپ است ؛


« پيام دانشجوی بسيجی » يك سوپاپ است ؛


چرا ما هميشه بايد در هاله زندگی كنيم ؟!


چرا ما فكر می كنيم كه نبايد بدبين بود ؟!


***


چرا كسی به فكر جوان های امروزی نيست ؟!


جوان های ما به « ماهواره » نياز دارند !


جوان های ما به « عشق » آلوده با « پيتزا » و « دستمال كاغذی » نياز دارند !!


جوان های ما از فكر كردن بيزارند !


و « هشت كتاب » را معتبرترين اثر ادبيات ايران می دانند !


مخصوصا" آن جاهايش كه باد نمی آيد !!


جوان های ما باورشان شده است كه :


« آب را گل كردن » يك گناه است.


و فكر می كنند چه خوب می شد اگر -


« به جای هر مرد سياسی يك درخت می شد كاشت » !!


***


ياد شاعران قرن هشت به خير !


شاعران قرن نُه گيج بودند !


شاعران قرن ده پامنقلی بودند !


شاعران قرن ما در وان حمام شعر می گويند ... !!


شاعران ما به باران ارادت دارند


به كوه


به جنگل


به دشت


به لاله


به تمام سمبل های طبيعی ...


اما چگونه می شود از « لاله » گفت ؟!


وقتی كه خون با تمام ماهيتش از ذهن ها فراموش شده است !!


***


« در لبنان دختران محجبه حزب ا... فرياد می زنند :



« تهران كربلاست ... »


كدام كربلا ؟!


من در كربلای تهران در « ميدان هفتم تير » بغضم می تركد


وقتی می بينم همه چيز را فراموش كرده ايم !!


آن ها در لبنان هنوز از ياد نبرده اند تهران مقاوم را


تهران شهيد پرور را ... !


اما ما خودمان ، خودمان را از ياد برده ايم...! » (۱)


شبهای حمله جوانك تخريبچی بوی شهادت می داد



اما « اتوبان كرج » خاطره بزدلی شما مردم را به ياد دارد !!


روزهای موشكباران


روزهايی كه « باغ های كرج » تنها پناهگاهتان شده بود !


« سعادت آباد » هيچ وقت راكت نخورد ؛


« پارك جمشيديه » هيچ وقت راكت نخورد ؛


اما « ميدان راه آهن » هميشه موشكباران بود ؛


« ‌ميدان اميريه »


« ميدان كشتارگاه » ...


انگار هواپيماهای دشمن هم می دانستند كه « جنوب » شهيد پرور تر است !!


بچه های جنوب هميشه داغدار بودند ؛


در دبستان های جنوب هميشه عزای عمومی بود ؛


« كوچه های جنوب » آن قدر شهيد دارند كه بر سر نام كوچه بايد قرعه كشيد !!


اما « شمال » :


خيابان « نيلوفر » ، كوچه « بنفشه » ، بن بست « ياس » ... !!


***


دكه های فروش « كوكاكولا » و « مك دونالد »


به « مرگ بر آمريكا » های ما پوزخند می زنند !


چرا كسی به فكر جوان های امروزی نيست ؟!


جوان های ما از فكر كردن بيزارند ، جوان های ما ... !!



(۱) قسمتی از شعر دوست عزيزم محمد حسين جعفريان كه به دليل مناسبت عجيبش در اين قسمت آمده، اصلا آمدنش انگار دست من هم نبوده



فرامرز حجازی - تهران - ۱/۸/۱۳۷۴

و خداوند عشق را آفرید ...


¦ 3 نظرات

در ازل پرتو حسنـت ز تـجـلی دم زد ... عشـق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخت ديد ملک عشق نداشت ... عين آتـش شد از اين غيرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کزآن شعله چراغ افروزد ... برق غيرت بدرخشيد و جـهان برهـم زد

مدعی خواست که آيد به تماشاگـه راز ... دسـت غيب آمد و بر سينه نامـحرم زد

ديگران قرعه قسمت همـه بر عيش زدند ... دل غـمديده ما بود که هـم برغـم زد


و در آغاز خدا بود و ديگر هيچ نبود ...

"و خداوند آفريد عشق را پيش از سپيده دم روز نخست ... و غم را همزاد عشق ..."
و هم او زیبایی را آفريد و آزادی را و گذشت را و صداقت را از عشق ...
و خداوند عشق را به کوه سپرد، فرو ريخت؛ به دريا بخشید، آتش گرفت؛ به خورشيد عطا کرد، سرد گشت؛ و به اختر ارزانی داشت و بی نور شد ...

و در روز هفتم انسان را آفريد.
و زيبايی را و آزادی را و گذشت و صداقت را به او بخشيد؛ و اما عشق را به امانتش داد.
و خداوند عشق را در قلب انسان جای داد؛ و قلب را از ملکوتش آفريد تا بی گزند ماند.

و انسان زيبايی را گرفت و زشتی آفريد؛ و آزادی را و بندگی آفريد؛ و گذشت را و کينه آفريد؛ و صداقت را و دروغ آفريد ...
و هم او فراموش کرد امانتش را ...
و انسان سیمای عشق را زشت کرد؛ و آنرا وسيله بندگی قرار داد؛ و قلب را خانه کينه ساخت؛ و هم او عشق را فریب داد ...

اما عشق نمرد؛ چه آنکه جایگاهش در ملکوت بود و همزاد او هنوز هم غم. غمی که ديدن هر زشتی و بندگی و کينه و دروغ، تازه اش می کرد ...
و اینچنین بود که عشق ماند؛ و شاهد آن همه دل های غم زده.

و در آخر خدا بود و عشق بود و ديگر هيچ نبود ...

------------------------------------------------------------------------------
این نوشته تقدیم می شود به تمام کسانی که در کربلای زندگی، همچنان عاشق زیبایی، آزادی، گذشت و صداقت، و همیشه دل تنگ از زشتی ها، بندگی ها، کینه ها و فریب ها هستند. عاشورایی باشید ...

عاشورای ۸۳

"به هر كجا كه ميروی، فقر مردم شلاقيست بر وجدانت كه بيدار شو"


¦ 4 نظرات

جمعه شب - اتوبوس - مرد coffee در دست - افسرده - نور سفيد مهتابی - چهره ها خاكي، سياه - چترهای خيس بسته - سبيل ها جو گندمی - چهره ها خسته - ابروها پرپشت - چهره ها پر چين - زنان سياه چاق - صحبت معدودی با cellphone - فضا ساكت - نگاه ها ثابت - سخن گفتن مرد سياه با خود - لبخند مصنوعی تبليغ روی ديوار -12شب - اتوبوس .L.A

روزگار


¦ 17 نظرات

عشق را دوست دارم...

ولی از زنها می ترسم...


من می ترسم ...
پس هستم .


اين چنين می گذرد روز و روزگار من ....


من روز را دوست دارم...

ولی از روزگار می ترسم .


حسين پناهی
------

جا مانده است
چيزی جايی...

كه هيچ گاه ديگر هيچ چيز
جايش را پر نخواهد كرد ...

نه موهای سياه و...
نه دندانهای سفيد


حسين پناهی
-------

رجوع شود به :‌ نوشتن محض خاطر نوشتن