چهار تا S





کسانی که مثل من تو امريکا زندگی ميکنن به احتمال زياد حداقل يک بار اين برچسب روشون خورده، يا متوجه شدن يا نشدن. ماجرا ازين قراره که وقتی بليط هواپيما رو ميگيری، پايين، گوشه سمت راست کارت پرواز، خودش و رسيدش که شماره صندلی احيانا روشه، عبارت چهار تا S حک شده. اين يعنی اينکه محل عبور شما از قسمت کنترل امنيتی با بقيه مسافرين فرق داره و شما رو بيشتر ميگردن. به اين ترتيب که کيف دستی شما با وسايل ردياب ويروسی و ميکروبی و انفجاری کنترل ميشه و خود شما رو هم مورد بازبينی مجدد قرار ميدن، با وسايل رد ياب فلزی دستی که حساسيت بيشتری داره. بعضا چمدون شما هم در غياب شما راه جداگونه ای رو از بقيه چمدون ها طی ميکنه و مورد باز بينی قرار می گيره. اين هم خاطرات من ازين ماجرا:

دفعه اول از لوس انجلس به تهران ميرفتم. کارمند شركت هواپيمايی virgin atlantic بعد از اينکه گذرنامه منو ديد کارت پرواز رو صادر کرد. وقتی کارت رو نگاه کردم ديدم که عجب، اين طرف يادش رفته شماره صندلی به من بده. برگشتم و گفتم قربان شماره صندلی يادتون رفته، آخه من اونقدر خوشتيپ نبودم که طرف با مهماندار منو اشتباه بگيره و صندلی بهم نده، از طرفی يک ۳۳۰ کيلومتری هم با تيپ يک خلبان هواپيمای ملخی هم فاصله داشتم، چه برسه به ايرباس "ای ۳۳۰". خلاصه طرف فرمود که عزيز دل، شما صندليت رو دم دروازه ورودی به هواپيما بهتون ميگن شمارش رو، يک دايره زرد هم با ماژيک دور يک عبارت کشيد گوشه پايين سمت راست بليط، اون عبارت همين چهار تا S بود. از ترس گوگل که اينجا رو شناسايی نکنه چهار تا S رو پشت سر هم نمينويسم. من رفتم تو صف Security برای ورود به قسمت انتظار. توي صف حدود ۲۰۰۰ نفر بودن بدون اغراق و صف به کندی پش ميرفت يکی از پليس ها اون دايره زرد رو که ديد روی بليط من، به من گفت از صف بيا بيرون. من يک لحظه با خودم فکر کردم نکنه من بدون اينکه خودم هم خبر داشته باشم قصد دارم اين هواپيما رو بکوبم به در و ديوار، اما اون پليس مهربون بهم گفت که صف شما جداست و اشاره به يک گوشه کرد. درون گوشه فقط خلبان ها بودند و پرسنل پرواز و جمعا ۷ يا ۸ نفر هم نميشدن، من هم از خدا خواسته رفتم اونجا، بسيار مودب بهم گفتن که ما شما رو کامل ميگرديم، اگه دستگاه فلز ياب هم صدا داد مجبوريم بخوابونيمت روی زمين. بهم گفت که ميخوای بريم توی اتاق يا همينجا جلو بقيه راحت هستی، منم گفتم همينجا ok هست. وقتی دستگاه فلز ياب رو دوره دستهام و پاهام و بدنم ميگرفت به اين فکر می كردم که نکنه قسمت پر شده دندونم باعث بشه اين ردياب صدا بده و آنچنان بزنن تو سرم که اون دندون با دو تای بغليش بپره بيرون، گرچه بسيار مودب بودن. خوشبختانه به خير گذشت و در نهايت بجای ۸۰ دقيقه تو صف بودن، ۵ دقيقه ای کار تموم شد. قبل از ورود به هواپيما بهم شماره صندلی رو دادن: يک رديف مونده به آخر هواپيما. منطقا دور ترين جای ممکن از کابين. گرچه ازين موضوع خوشحال بودم، هم به جهت اينکه چاره ای نداشتم جز اينکه ازين موضوع خوشحال باشم، و هم به جهت اينکه هميشه شنيده بودم در سوانح هوايی سر نشينان هواپيما صدمه ميبينن، نه ته نشينان.

پرواز بعدی که يک پرواز داخلی بود رو فکر می كردم که ديگه چهار تا S نميدن، هم اينکه پرواز داخلی بود و هم اينکه ايران نميرفتم و مهمتر اينکه گذرنامه ايرانی لازم نبود نشون بدم. وقتی گذرنامه ايرانی رو اينجا تو فرودگاه نشون بدی، صحنه عين فيلمهای حيات وحش ميشه، تصور کنين يک عده گور خر دارن علفشونو آروم ميخورن يکهو يک شير، اون وسط پيداش شه.... پر گرد و خاک ميشه و همه به جنب و جوش ميفتن و کل گله رم ميکنه.... البته با اين تفاوت که در واقع يکی از گور خرا مياد و جفت پا ميره تو صورت آقا شيره. بگذريم بازم احتياط کردم و بجای اينکه برم از کارمند شرکت کارت پرواز رو بگيرم، از اين دستگاه های صدور کارت پرواز گرفتم. وقتی شماره رزرو رو وارد کردم و اسمم رو تاييد کردم، چاپگر دستگاه شروع کرد به فيش فيش کردن و کارت منو چاپ کرد و انداخت پايين. ديدم (ببخشيد...shit ) باز بدون شماره و با چهار تا S .اين دفعه صندلی رو دم ورود به هواپيما که دادن در رديف يکی مونده به جلو بود. منطقش رو نفهميدم شايد به خاطر اينکه هميشه در پرواز ها يک پليس مخفی هست و اون جلو ميشينه و يا اينکه همونطور که معلم ها بچه شلوغ کلاس رو ميارن جلو که جلو چشمشون باشه من رو هم آوردن رديف جلو، چون هواپيما خيلی کوچک بود. در راه برگشت، هم شماره صندلی داشتم هم چهار تا S نداشتم. احساس پيروزی می كردم و خوشحال بودم ازينکه بالاخره فهميدن که من آدم سر به راهی هستم و قصدم فقط مسافرته، يا اینکه چک کردن ديدن من استعداد ندارم موتور گازی برونم چه برسه به هواپيما، يا هزار و يک دليل ديگه. به هر حال خوشحال بودم که بيگناهيم ثابت شده. به خونه رسيدم و چمدونم رو باز کردم که ديدم يک کارت بزرگ توش هست که چمدون شما باز شده و بررسی شده، اگه چيزی گم شده به ما اطلاع بدين، با مهر تی اس ای يا همون امنيت راه ها. خوب به هر حال اونا منو آدم با وجودی ديده بودن و اين جای خوشحالی داشت.

پدرم سال ها پيش ازين به آمريکا اومده بود، اتفاقا به همين شهر اتلانتا. وقتی رواديد اون موقع اون رو ديدم خيلی جا خوردم: دو ساله و multiple . نميتونم امريکایی ها رو درين تغيير زياد قضيه مقصر بدونم. به هر حال اگر ما هم جای اون ها بوديم به احتمال قريب به يقين رفتار بهتری رو نداشتيم. نمونش رفتارما باافغانی ها که اکثرا هم نژاد و هم زبان ما هستن، فقط يک خط روی نقشه مارو از هم جدا کرده در ۱۰۰ ساله اخير. وگرنه کدوم ايرانی جلال الدين محمد بلخی (مولوی) رو فخر ايران نميدونه (قبل از اينکه بد و بيراه بهم بگين به اسمش دقت کنين، بلخيست در اسم حداقل). من مقصر رو نميتونم دولت ايران بدونم چه اينکه کسانی که از ديوار سفارت بالا رفتن، دانشجو هایی از جنس خود ما بودن که نتونستن در مقابل نفرتی که از مرداد ماه سال ۳۲ کاشته شده بود، ايستادگی کنن.

مقصر رو تاريخی ميدونم که دايما در ذهن ما نفرت ميکاره، چه به دست حکومت، چه به دست ضد حکومت. نفرت از رومی، نفرت از يونانی، نفرت از اعراب، نفرت از ترکان عثمانی، نفرت از انگليسی و اين آخری نفرت از آمريکا. مطمنا اين مشکل ما با آمريکا حل ميشه به زودی چون مشکل ملت ما با امريکا حل شده و حکومت وقت دير يا زود، به دلخواه يا اجبار، مجبور به اجرای خواسته ملت خواهد شد و دوباره ميشه بدون دغدغه به آمريکا سفر کرد و از مصايب نسل ما (تحريم و...) چيزی جز خاطره نخواهد موند. من نگران این نفرتی هستم که بر ضد كشور های همسايمون در حال شکل گيريست. نفرتی که منبعث از روايت تاريخ است، روايت و تحليل تاريخ به شکل عامل توليد کننده نفرت، مثل نفرت از اعراب. نگرانم ازين که يک حکومت ايديولوژيست جای خودشو به يک حکومت ناسيوناليست بده. اميدوارم كشور چندملتی ما به اين ورطه نيفته.

14 نظرات:

ناشناس گفت...

امیدوارم صاحب این قلم همچنان بنویسد و بنویسد.

ناشناس گفت...

به‌به آقا فرهاد گل!

ناشناس گفت...

salam...kheiliiiiii baa maze bud,faghat jayi narahat shodam ke sahneye hayate vahsho tisif kardi,ba inke tozihe vazehaat bud vali shenidane dobaarash azyat konandast(baaz khodaro shokr shirim,kurekhar nistim!)

ناشناس گفت...

kurekhar=gurekhar :D

بهزاد گفت...

بازم خدا رو شکر که مثل اعضای انجمن فارغ‌التحصیلان شریف شب رو تو زندان سن خوزه نگذروندی!

ناشناس گفت...

سلام و درود
به نظر می آید مهمترین نکته نوع رفتار آنها در صف خلوت و بسیار امنیتی دیگری بود ...بسیار مودبانه...یعنی قبل از اثبات،حکم برای چگونگی برخورد صادر نمی کنند ....یا حق

ناشناس گفت...

بنده هم میخواستم همین پیام بهزاد رو عرض کنم!

ناشناس گفت...

man cheraa dir residam?

بهزاد گفت...

تو فرودگاه لندن توی صف یکی از من پرسید کجایی هستم. تا گفتم ایرانیم، همه برگشتن نگاهم کردن!

Kamangir گفت...

Salam ghorban!

Kamangir گفت...

Does your blog have a RSS feed?

ناشناس گفت...

I understand nothing

ناشناس گفت...

salam
man cafe net daram too tehran va weblog ziad didam,vali tanha weblogio ke ta enteha khoondam va be archivesh sar zadam in webloge marekeye shomast.baraye ghalame ghashangetoon behetoon tabrik migam,oonjayike gurekhare jofpa mire too soorate shire,roodebor shodam too tanhayie khodam.
baesse saadate mane agar eftekhar bedi va baham tamas dashte bashim.
hamidhamze@yahoo.com
www.aresk.blogfa.com

بهزاد گفت...

حمید خان، ممنون از لطفت. من به فرهاد می‌گم.